چندتا مورد باید همیشه خاطرم باشد.
اول اینکه هیچ ثابت و عنصر قطعی وجود ندارد. هیچ روزی نیست که شب نشود، هیچ آفتابی نیست که همیشه پشت ابر باقی بماند. هیچ رفاقت و علاقه ای تا ابد پایدار نخواهد ماند. هیچ «دوستت دارمی» روی لب های دو نفر همیشگی نخواهد بود.
دوم. شرایط مطابق دلخواه ما پیش نخواهد رفت. همیشه دوست داشتم اینطوری باشد ولی هنوز یاد نگرفتم اگر نشد که خیلی جاها نشد عکس العمل مناسبی بروز بدهم.
سوم. خلق و خو نسبی است. یعنی همیشه آدم خوب، خوب نیست و کسیکه بد به نظر می رسد همیشه بد نیست.
چهارم. پیشبینی نکنم. پیشبینی ، پیش داوری، برنامه ریزی از قبل برای کارهایی که تمامی جنبه هایشان در اختیار ما نیست جز شکست در زندگی چیزی به بار نخواهد آورد.
پنجم. نمی دانم. قرار نیست هرجا بحثی صورت می گیرد در آن مورد اظهار نظر کنم. در جواب بسیاری از سوال ها باید گفت نمی دانم بدون اینکه احساس خجالت کنم.
جاری کردن این موارد فشار زیادی به ستون فقرات افکار کسیکه شکل گرفته وارد می کند ولی شاید به روش ورزش بتوان این موارد را اعمال کرد.
انواع و اقسام تنها شدن هر کدام سختی خودشان را دارند. از عاشقی که معشوقش تنهایش گذاشته، مسافری که اتوبوسش سوارش نکرده، رهگذری که منتظر دوستی برای طی کردن مسیری بوده و تنها باید برود، بچه گربه ای که مادرش تنها در شهر رهایش کرده و خیلی تنهایی دیگر. اما اگر تنهایی و دردی که حاصل این تنهاییست با انتظار همراه بشود تحملش خارج از قاعده و قانون این دنیاست. عاشقی که معشوقش تنهایش گذاشته درد بزرگی دارد اما اگر امید به برگشتش داشته باشد دیگر درد نیست. سختتر از رنجی ست که هر لحظه با تنهاییش می برد. مادری که فرزندش را تنها گذاشته و راهی دنیایی دیگر شده تنهایی فرزندش و رنجی که انتظار دیدنش را طلب می کند را فرزندش چطور تحمل می کند.