نیمه شب نوشت
نیمه شب نوشت

نیمه شب نوشت

بدون عنوان

-راستی. شنیدم ازدواج کردی. مبارکه. چرا به ما خبر ندادی نامرد؟

+همین چند روزه عقد کردیم . یه مراسم ساده گرفتیم. کسی دعوت نبود.

-خب به سلامتی. من و فلانی چند روز پیش با خانومت دیدیمت تو بازار. راستش من قبول ندارم حرف بقیه بچه ها رو . خانومت خیلی هم خوبه. بهت میاد. برازندته. اصلا هم بهتون نمیاد ازت بزرگتر باشه. خیلی هم خوش قیافه ست بر خلاف نظر بقیه. خب مثل بقیه دخترها نیست که عملی باشه و کوبیده باشه از نو ساخته باشه. من همیشه گفتم قیافه فابریک و ارژینال یه چیز دیگه ست. تازه فلانی می گفت این پسره برا پول طرف رفته خواستگاریش و دختره هم که گویا سنش بالا رفته قبول کرده. به نظر من همه شون چرند میگن. حسودیشون میشه. میدونی هر کسی لیاقت تو رو نداره. تازه من که رفیق چندین سالتم میدونم حقته سوار یه ماشین شاسی بلند و باکلاس بشی. حالا میخواد کادوی پدرزن باشه. خب باشه. کی اهمیت میده. یه چیز خنده دارم بگم. یکی می گفت این باید ازین به بعد از زنش حساب ببره و به زنش سواری بده. ملت داغونن. تو اهمیت نده ولی. اینا می بینن خودشون به جایی نمی رسن فقط دهنشون بازه که حرف درست کنن. زیاد وقتتو نمی گیرم. خلاصه که مبارکه و شیرینیشم فراموش نشه دیگه. مجردپارتی آخرت یادت نره. فعلا با اجازه .




* چرا نزدیش. چرا با یه مشت نزدی تو فکش. لعنتی باید می زدیش


پاییز

از اینجا شروع میشه که هر روز صبح زود ساعت شیش پا می شدیم و زنبیل به دست برای پنج نفر دیگه نون می خریدیم. (فعل جمع برای من و برادر بزرگتره) من که ضعیفتر بودم و شکم خالی می رفتم بعضی وقتها از شدت ضعف از حال می رفتم . اینقدر صف نونوایی ها شلوغ بود که حتی چندباری که یه ساعت زودتر رفتم بازم چند نفر کلاه به سر و با شال گردن تو سرما قبل اینکه صفی تشکیل بشه ایستاده بودند. بعدم صبحانه و بعدش پیاده به سمت مدرسه که حداقل دو کیلومتری فاصله داشت با بیست تا تک تومنی که اون اواخر به پنجاه تومن رسیده بود پول تو جیبی. مدرسه . تا اونجایی که یادمه هم کتک کم نخوردم. چه با چوب و ترکه چه لفظی و چه دو دست و یه پا بالا. حال بد اول صبح. درسهایی که علاقه ای پشتش نبود و آدمهای خشک و رسمی و معلمهای اکثراً عصبانی. یه بار به خاطر یه خنده چندتا کشیده پشت سر هم خوردم. موند تا بگذره و یادم بره که خاطره خوبی هم دارم . همه ش بد نبود. چند تایی شاید به اندازه دو یا سه نفر از اون موقع هستن که در ارتباطیم و خاطرات خندیدن اون موقع رو به یاد هم میاریم.

اما یه چیزی بود که باعث شد این همه مدرسه و نظمش عذاب آور باشه. به خاطر انحراف بینی مادرزادی و سینوزیت و مشکلاتش پاییز و فصل سرما یعنی خود عذاب. تو این شیش ماهه چندباری سرما می خوردم و سرماخوردگی که برای اکثر آدمها یعنی مریضی که میشه در طولش کار هم کرد، مدرسه و دانشگاه هم رفت و ته تهش یه هفته بیشتر طول نمی کشه برای من بعضی اوقات باعث رو به قبله شدن می شد و حداقل دو هفته ای شدید درگیرش می شدم. ازونجایی که بسیار از دارو خوردن دوری می کردم و آمپول هم که نمی زدم مدتش طولانی تر از حالت عادی می شد.

اما همه اینها به کنار . پاییز یعنی سایه های بلند، روزهای کوتاه. سردی و دوری. درختهایی که لخت و جامد میشن. جنگلی که سرد میشه آخرش حالا قبلش هر چقدر هم رنگارنگ و دوست داشتنی به نظر بیاد. پاییز یعنی از دست دادن خیلی چیزها.



Michael Dulin - Simply Satie