حالتی که الان دارم مثل بچه همسایه ایه که خیلی با بچه های دیگه دوست بوده و بعد این همه سال دوستی یه دفعه میذاره میره و پشت سرش هم نگاه نمی کنه. بعد برگشتش مثل غریبه ها شده. توقع نداره کسی تحویلش بگیره. این همه دوست و رفیق و خاطره رو با هم ترک کرده خیلی شانس بیاره دوباره راهش بدن.
بعد کلی دردسر سراغ کار تازه ای رفتم. قبل اینکه آفتاب بیاد بالا میرم و وقتی برمی گردم آفتاب رفته پایین. بعد از کار هم مشخصه اوضاع چطوریه. خواب و خواب و کارهای ناتموم. نوشتن ازون کارهاییه که نمیشه مثل موسیقی تو پس زمینه اجراش کرد. باید حواست جمع باشه و وقت بذاری. چیزی که تو این دو سه ماه نداشتم. خوشحالم که صفحه لاگین بلاگ اسکای پسوردم رو قبول کرد.
چه کار مزخرفی داری حاجی!
نمیشه نکنیش؟!
تبریک بابت کار جدید
بالاخره زود رسیدم هنوز نظراتو نبستین
یه دوست هر چقدرم یهویی تر بره انگار همه بیشتر منتظر برگشتنش هستن.
موفق باشید همیشه :)
منم خوشحالم که قبولت کرد
نوشتن عادتیه که از عاشقی هم بدتره
عاشقی به سختی از سر آدم میپره اما نوشتن نه!!
خوش اومدی بچه همسایه
سلااااااام..خیلی خوش برگشتی..:))
کاره جدید مبارک^_______^ایشالاا همه چی خوب پیش بره..)
سلاااااااااام

من که جز دوست و رفیق نبودم و طبعا خاطره هم نداشتم ولی راهت میدم
خوش اومدی
پس حسابی آفتاب مهتاب ندیده داری میشی. ایشالا زودی میایم عروسیت :)))
مبارک باشه.
خوش اومدین، هرچند من فکر کردم عاشق شدین :))
خوش آمدین بچه ی همسایه