خانه عناوین مطالب تماس با من

نیمه شب نوشت

نیمه شب نوشت

پیوندها

  • درخت های روی خط الراس
  • روزنوشت های یک ذهن آفتاب خورده

دوستان

  • دنیای من
  • ابرِ ارغوانی
  • بانوی بهــــــــ ــــار
  • دو کلام حرف حساب
  • نیمـــــــــــــــکت
  • ما (بهزاد)

بایگانی

  • آذر 1402 1
  • آبان 1400 1
  • مهر 1400 1
  • شهریور 1400 4
  • مرداد 1400 8
  • تیر 1400 4
  • خرداد 1400 2
  • اردیبهشت 1400 1
  • فروردین 1400 3
  • اسفند 1399 7
  • اردیبهشت 1399 1
  • فروردین 1399 1
  • اسفند 1398 2
  • بهمن 1398 2
  • دی 1398 1
  • مهر 1398 3
  • مرداد 1398 2
  • تیر 1398 1
  • اردیبهشت 1398 2
  • فروردین 1398 1
  • اسفند 1397 1
  • بهمن 1397 1
  • دی 1397 1
  • آذر 1397 2
  • آبان 1397 6
  • مهر 1397 1
  • شهریور 1397 2
  • مرداد 1397 2
  • تیر 1397 1
  • خرداد 1397 4
  • بهمن 1395 1
  • آبان 1395 2
  • مهر 1395 2
  • شهریور 1395 4
  • مرداد 1395 3
  • تیر 1395 4
  • خرداد 1395 6
  • اردیبهشت 1395 6
  • فروردین 1395 4
  • اسفند 1394 2
  • بهمن 1394 2
  • دی 1394 1
  • آذر 1394 2
  • آبان 1394 1
  • مهر 1394 4
  • شهریور 1394 1
  • مرداد 1394 4
  • تیر 1394 3

Powered by Blogsky

عناوین یادداشت‌ها

  • فرشید کارتن خواب یکشنبه 26 آذر 1402 00:21
    ساعت از نیمه شب گذشته . احتمالا فرشید کارتن خواب غذاش رو خورده و دستش توی سر کثیفشه که یکی از مغازه دارها به اصرار لبه جدول موهاش رو کوتاه کرد و الان هم دنبال اینه که یه موادی چیزی پیدا کنه و بکشه و بره تو هپروت بعدش هم روی سه تا کیسه زباله ای که از توی سطل آشغال های جلوی مغازه ها پیدا کرده چرت بزنه و بخوابه .حالا اگه...
  • پاییز یکشنبه 30 آبان 1400 23:38
    همینطوری هیچی نشده دو سوم پاییز گذشت. اولی آبان ماه 1400 دومی آبان ماه 1386
  • #روزمرگی پنج‌شنبه 15 مهر 1400 20:02
    ساعت شیش و نیم عصر همین روزهای پاییزی. طبق روال همیشه این روزها مشغول سر و کله زدن با آدمهای جلوی سوپرمارکتهای این نقطه از شهر هستم که بالاخره این مریضی کار خودشونه یا نه. البته که هیچوقت به نتیجه نمی رسیم. دلیلش هم اینه که نمیدونیم و می خوایم ادای اونهایی که می دونن رو در بیاریم.هر چقدر هم روشن فکربازی در بیاریم رگه...
  • کفشنده دوشنبه 29 شهریور 1400 03:36
    اصلا منطق آدمها تو شرایط مختلف قابل درک نیست بعضی اوقات. ساعت سه و نیم صبح دارم به این فکر می کنم چرا برای کفش دزدی که کفشهای دزدی از خونه ها رو میاره در مغازه های اینجا و به مغازه دارها می فروشه لقب کفشنده دادن؟‌یعنی ادای احترام میشه بهش؟ اولین بارکه این اصطلاح رو شنیدم گفتم کفشنده یعنی چی؟ یکی از مغازه دارها گفت...
  • بارون یکشنبه 14 شهریور 1400 01:58
    تا به حال ما مردم اینور خطه شمال تا این اندازه منتظر باریدن باران نبودیم. اینور خطه شمال منظور دست راست و سمت شرق میشه و به اندازه گیلان و مازندران از نظر اهالی مرکز و وسط کشور شمال به حساب نمیاد ولی تا این اندازه اینجا اینقدر خشک نبوده .درسته که تابستان و فصل گرمه ولی توی همین تابستان هم همیشه باران داشتیم و خیلی دور...
  • واکسن دوشنبه 8 شهریور 1400 02:44
    بچه بودم. قبل از کلاس اول. شاید همین روزها. یادم نیست ولی قرار بود یه سری واکسن قبل از مدرسه به ما دهه شصتی های بدبخت بزنن. الانم هست انگار. از کسی نپرسیدم. ولی برای من که برای سرماخوردگی و آنفولانزا حاضر بودم از تب چهل و خورده ای درجه بمیرم و آمپول دگزا و ویتامین و پنی سیلین نزنم این مورد تو کَتَم نمی رفت که یعنی چی...
  • مهاجرت دوشنبه 1 شهریور 1400 04:19
    منشی شیک و پیک در رو باز می کنه. روی صندلی میشینم و منتظر میمونم . یه دختر اونطرف تر نشسته و اون هم منتظره. خانم منشی شیک و پیک یه فرم و زیردستی میاره .بهش میگم خودکار دارم. به اون دختر هم یه فرم میده. نام، نام خانوادگی، تاریخ تولد، میزان تسلط بر زبان های خارجه، کشوری که قصد دارید مهاجرت کنید و ... به جز کشور مورد نظر...
  • #روزمرگی دوشنبه 25 مرداد 1400 01:14
    یه دوستی دارم خیلی به فکر منه. بعضی وقتها زنگ میزنه خبر می گیره و حال و احوال می پرسه . بهش میگم کاری داشتی زنگ زدی میگه نه خواستم حالت رو بپرسم و کلی خوشحال میشم از این کارش. قرار شد یه آموزشی از کاری که انجام میده رو بده و کار رو یاد بگیرم. خیلی وقته دنبالشم که این کار رو یاد بگیرم ولی انگار فرار می کنه از این...
  • [ بدون عنوان ] جمعه 22 مرداد 1400 17:34
    مادر بیمار شد. همین کرونا. پدر اما با سرفه ای که نصف و نیمه ادامه داره اعتقاد به این موضوع نداره و میگه جایی نرفته که بخواد بگیره. از کی بگیره؟ ولی ما که خوب می دونیم از کی. از داداش کوچیکه و یک بار بیرون رفتنش. اونم صف نانوایی. این بچه کلا بیخیال و سر به هواست. چند روزی مریض بود و مادر تر و خشکش می کرد. حالا مادر...
  • #قصه زندگی جمعه 15 مرداد 1400 23:37
    ما قرار بود نسلی باشیم که میره می جنگه یعنی اینطوری بود که اون موقع که قرار بود ما به دنیا بیایم مملکت توی جنگ بود و مثه اینکه حالا حالاها ادامه داره. هفته ای نبود که خبر شهید شدن یکی رو به در و همسایه ندن. پدر ما جنگ نرفت و ما رو از خیر و برکت بعدش بی نصیب گذاشت. شاید اگه می رفت ترکشی چیزی می خورد وضع الان طور دیگه...
  • رفیق چهل و سه ساله من دوشنبه 11 مرداد 1400 00:41
    رفیق چهل و سه ساله من. کاملا درکت می کنم آدمی در هر سن و سالی نیاز به همدم و هم صحبت داره. اینطور تکامل پیدا کرده که تنها نباشه که اگر اینطور بود شاید همون یکی دو میلیون سال پیش منقرض شده بود. من درکت می کنم که بعد عمری دوستی با هر مدل جنس مخالف به این نتیجه برسی که یکی باشه برای همیشه باشه. گرچه تکامل تو این یه مورد...
  • وضعیت حال حاضر جمعه 8 مرداد 1400 00:11
    فقط این آهنگهای Michael Hoppe میتونه وضعیت الان رو کامل برسونه. Romance For Cello -♫ So Far Away -♫ Moon Ghost Waltz -♫ Romance For Violin And Orchestra (The Prague Symphony) -♫ Always -♫ Nimbus (The Prague Symphony) -♫ Michael Hoppe & Tim Wheater - Song of the Hills (for his Majesty King George VI) -♫...
  • هندونه پنج‌شنبه 7 مرداد 1400 23:17
    ساعت سه و نیم عصر بود. شب قبلش درست نخوابیده بودم. زیر پنکه روی فرش ولو بودم. هوا اینقدر گرم بود که پنکه نقش عرق خشک کن رو بازی می کرد. یعنی طوری هوا گرمه که در حال درازکشیده خیس میشی. تلفن زنگ خورد. فکر کردم دارم خواب می بینم اولش برنداشتم. یه چشمم باز شد و شماره رو دیدم. گوشی رو برداشتم. با بی میلی گفتم هااااا؟ با...
  • خشکسالی شنبه 2 مرداد 1400 00:45
    دمای هوا بالا رفته. یعنی قبلن ها اینقدر هوا گرم نبوده. این رو میشه از تاریخچه سایت های هواشناسی دید. مثلا ده سال پیش این موقع ها هوا حداقل پنج شیش درجه ای خنکتر بوده و البته که با وجود تابستان دیگه تو هر ماه دو سه بار بارندگی داشتیم. اصلا شمال یعنی رطوبت زیاد و بارندگی . حالا اما وضعیت طور دیگه ای شده. دمای بالای چهل...
  • بچه مثبت شنبه 2 مرداد 1400 00:07
    یادمه سال 85 برای نمایشگاه کتاب قرار بود بیام تهران. شاید برای بار دوم بود که میخواستم بیام پایتخت. برای منِ بچه شهرستانی دیدن این همه ساختمان بلند و ماشین خیلی آشنا و تازه نبود . راستش نمایشگاه بهانه بود . قرار بود اونی رو ببینم که یکی دو سال بود توی فروم ها تبادل اطلاعات می کردیم و البته یاهومسنجر. من یه بچه مثبت با...
  • می کشیم سه‌شنبه 15 تیر 1400 01:48
    امروز شاید جهنمی ترین روز سال بود. هواشناسی هشدار داده بود که دمای هوا نزدیک به پنجاه درجه می رسه و بقیه ش رو همه بلدن که مراقب باشین و فلان. طبق روال این چند وقته. صبح و عصر در مجموع پنج ساعت و شاید هم بیشتر قطعی برق داشتیم. رطوبت هوا هم بماند. شمال یعنی تابستان شرجی و ایستاده و بی حرکت حتی زیر پنکه خیس عرق شدن. به...
  • آقای متین سه‌شنبه 15 تیر 1400 01:17
    یه دوستی دارم که اسمش ازینهاست که مشترک با اسامی دخترونه. حالا شما فرض کن یه چیزی مثل متین مثلا. خوشتیپه، وضعش خوبه و معماری خونده. سالهاست که پدر و مادرش از هم جدا شدند و خودش یه خونه مجردی داره و به اندازه همون سالها تنها زندگی می کنه. دیگه از خوشتیپ و پولدار بودن و تنها زندگی کردنش هم میشه فهمید که شیطنت های زندگی...
  • #روزمرگی دوشنبه 7 تیر 1400 23:35
    داشتم فوتبال می دیدم. تقریبا از نیمه دوم رد شده بود بازی و یه حسی بهم گفت چقدر راحتم موقع دیدن این بازی. حالا خیلی هم طرفدار دو تا تیم نبودم ولی همیشه موقع دیدن فوتبال خیس عرق می شدم از هیجان شاید همیشه خودم رو می ذاشتم جای بازیکن ولی این دفعه نه. یهو دقت کردم دیدم صدای تلویزیون رو بستم دارم بی صدا بازی رو می بینم....
  • #روزمرگی جمعه 4 تیر 1400 01:14
    این چه کاریه ها خانواده ها می کنند؟ یادمه وقتی برادر بزرگترم رو می خواستن زورکی زن بدن هر دفعه یه دعوایی می شد تو خونه که تهش باید خورده شیشه و ظرفهای چینی رو از کف آشپزخونه جمع می کردیم . برادر بزرگتره اسم ازدواج که میومد حداقل خسارتی که به اموال خونه وارد می کرد شکوندن یه ظرف بود. حالا گوشی بماند که چندتایی عوض کرده...
  • #روزمرگی پنج‌شنبه 20 خرداد 1400 00:18
    1 من و نفر آشنا دور یک موتور صفر کیلومتر ایستاده بودیم و به صاحب موتور تبریک می گفتیم که فلانی پولدار شدی و چی خریدی. دو نفر که یکی هندزفری به گوش داشت و لباس سفید و عینک گرد دست گذاشت روی دسته موتور و گفت من مامورم دست نزنید! حس شوخ طبعیم گل کرد گفتم فیلم انتخاباتیه؟ مسخره بازیه ؟ چیه؟ گفت حالا می فهمی! موتور مال...
  • #روزمرگی سه‌شنبه 4 خرداد 1400 01:19
    عصری که رسیدم خونه با چشمهایی که رگهای قرمز رنگش زده بود بیرون و درد هم همراهش بود چاره رو فقط در این دیدم که بخوابم. خیلی طول نکشید که بیدار شدم. چند تماس از دست رفته. اولی احتمالا به این خاطر بوده که فلانی یادت نره ماشین ثبت نام کنی. حالا من هر دفعه ثبت نام کردم و برنده نشدم. دومی اصرار دوست قدیمی بود که پاشو بیا...
  • منِ مازوخیست سه‌شنبه 28 اردیبهشت 1400 00:02
    بعضی روزها چنان درگیر روزمرگی و گرفتاریهای روزانه میشم که این بعضی روزها به یک ماه هم میرسه و نتیجه میشه این که حتی فرصت نمیشه بیام و چند خطی بنویسم. با اینکه میدونم حالم بهترمیشه ولی ترجیح میدم تو حالت گرفتاری و خود درگیری باقی بمونم. چه تعریفی چز اینکه اینم یه نوع مازوخیست باشه میتونم از این رفتارم داشته باشم؟
  • فروردین 00 یکشنبه 22 فروردین 1400 02:05
    اینطوری شروع میشه که سردرد و سینوزیت شروع میشه و به نظر میاد با یه قرص و استراحت تموم میشه اما نه میشه ده روز عید یه جا فقط به در و دیوار چشم انداخت و نه حوصله کسی رو داشت و نه چیزی مهم باشه .از روز سوم تا چهاردهم فروردین درازکشیده و بیزار از زندگی سر کردم و وقتیکه فرصت و حس و حالی داشتم رفتم دکتر متخصص. ایشان هم وقتی...
  • [ بدون عنوان ] جمعه 13 فروردین 1400 00:24
    امروز سیزدهمین روز از سال جدید بود و دهمین روز مجموعه ای از بیماریها که انگاری قراره تموم بشه. ده روزی که بیشترش در حالت افقی و درازکشیده بغل دست بخاری . بهار فصل تنوع آب و هواست. همه طورشو دیدیم تا الان. حتی برف. بهار امسال تنوعی از مریضیها رو با هم داشتم تا اینجا. ندای درون: غرغر نکن...
  • امید یکشنبه 1 فروردین 1400 23:19
    کاش این رسم عیدی دادن رو به بهانه اینکه بابا تو دیگه بزرگ شدی از بین نمی بردینش. واسه ما که اینطوریه. یعنی روز اول عید که میریم سمت پدر و مادر حالا به جز همون تبریک دیگه هیچی به هیچیه. حالا من تو دلم مونده که یه ده تومنی ناقابل بی ارزش تا نزده رو داخل از این پاکت پولهای خوشگل بذارن و بدن بهم. حالا اگه عوضش مثلا برنامه...
  • بهار جمعه 29 اسفند 1399 00:52
    هر چقدر هم عاشق پاییز و نوستالژی هاش باشی. همون وقتهایی که آسمون تیره و تاره و برگهای ریخته روی زمین رو داره باد می بره با خودش و همه چی انگار داره زرد و نارنجی میشه. هر چقدر هم منتظر برف زمستونی باشی و منظره دوردورها که سفید شده و سکوت شبهای برفی و درختهای لختی که میشه حتی با یه مداد ساده ازشون نقاشی کشید و هر چقدر...
  • هنر بیخیالی پنج‌شنبه 28 اسفند 1399 23:49
    نزدیک به یک ساعت مکالمه با عمه جان گرامی طول کشید. به درجه ای از ادراک بشری رسیدم که اگر کسی پشت تلفن لب وا کنه و کلمه اول رو بگه منظورش رو تا آخر متوجه میشم. عمه جان با این سوال قرار شد جنگ رو شروع کنه. خب عمه جان الان مشغول به چه کاری هستی؟ و طبق رویه این چند مدت یه جواب مبهم، نامعلوم و بی آدرس دریافت می کنه. خب...
  • باب اسفنجی سه‌شنبه 12 اسفند 1399 19:36
    برادرزاده م غر میزنه و هیچ راهی برای سرگرم کردنش ندارم. تنها چیزی که به ذهنم میرسه اینه که سیستم رو روشن کنم و باب اسفنجی کارتن مورد علاقه ش رو بذارم. اونم استقبال می کنه و میشینه رو صندلی . خیلی خسته م همزمان که داره کارتنش رو میبینه یکم میخوابم ولی اگه بذاره. به عمد صدای کارتنش رو بالا میبره پ. بهش میگم خب چرا زیاد...
  • الیور شانتی یکشنبه 10 اسفند 1399 23:53
    یه آهنگ خوب گوشی میدی .بعد دوباره گوش میدی و میگی چه خوبه . اینطوری نمیشه و اون هدفون خوبه رو وصل می کنی به سیستم و چندباره گوش میدی و عجیب خوب میشه . بیخیال ماجرا نمیشی . آهنگسازش کیه؟ الیور شانتی. خب ببینم دیگه چه آلبوم هایی داره. خب تو همین سایت های وطنی کلی ازش کار موجوده. یه چندتایی رو دانلود می کنی. چه جالب...
  • مغازه دار پایینی شنبه 9 اسفند 1399 23:57
    مغازه دار پایینی یه شاگردی داشت که به همه روزگار و همه چیز می خندید. یعنی اینطوری که کافی بود یکی از تو خیابون رد بشه و این نگه این چرا چاقه این چرا لاغره این دختره فلانه این پسره اون جوره اون ماشینه مسخره ست چرا فلانی تو تلویزیون اینطوری حرف می زنه چرا بچه فلانی لحجه داره و خلاصه همه اینها سوژه می شد برا خنده. یعنی...
  • 121
  • صفحه 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5