این خیلی خوبه که بیشتر کسانی که از وبلاگ استفاده می کنن میتونن اون لحظه که پنل کاربریشون رو باز کردن شروع کنن به نوشت از زندگی و اتفاقاتی که افتاده . اگه اتفاقی هم نیفتاده باشه باز هم میتونن بنویسن. حالا میخواد سلام علیک با یه راننده تاکسی باشه ، خرید روزانه از سوپری محل باشه، پیاده روی توی یه پارک باشه یا هر چیز دیگه ولی اگه این اتفاقها هر روز بیفته ارزش نوشتن نداره . به نظرم فقط باید شیفت دیلیت بشن که حافظه رو اشغال نکنن. اگه خدا برنامه نویس میشد باید این رو تو کدهای آدمها میذاشت بصورت آپشنال :دی
الان تقریبا دو ساعتی هست روبروی مانیتور عذاب به چشمهام میدم که بلکه نوشتنم بیاد ولی نه خبری نیست. حس میکنم دور مغزم یه لایه فویل آلومنیوم کشیده شده که با بیرون ارتباطی نداره. هر روز توی این شهرم ، با آدمها سر و کله میزنم، با راننده اسنپ و تاکسی هم صحبت میشم، از سوپری خرید می کنم ولی انگار نیستم. فرقی با اون چوپانی که روی ارتفاعات و کوهها زندگی می کنه و هر دو ماه میاد پایین ندارم. بودن و نبودن آدمها زیاد فرقی نداره و اینکه کسی زنگ می زنه پیشفرضم اینه که کاری داره حتما و همینطورم هست . خب ازین ها که نمیشه حرف زد. واضحه! گفتنش نه چیزی رو عوض می کنه نه حالی رو. تازه امروز بود که تونستم بفهمم اینایی که تو پیاده رو هندزفری گذاشتن توی گوششون و حواسشون به هیچ جا نیست دقیقا تو چه حالین. اینا همین یه ذره ارتباط به دنیای بیرون رو هم نمیخوان. حق هم دارند.
قبول نیست، سهم نوشتن از بیداری نصف شب نباید این چیزا میشد ولی شد.
یه وقتایی آدم دلش می خواد بنویسه اما نمیشه...خیلی بده
دقیقا
میاد یه چی مینویسه میره یکماه دیگه میاد
آره واقعا. دلم میخواد باشم ولی نمیشه انگار
اینم حرفیه , پس غر بزنید که غرزدن هم عالمی دارد

اصلا برای سلامت روان مفیده. شما سرچ کن ببین چه فوایدی داره
دفتر زندگی هر ادمی ارزش خوندن داره. حالا هرچقدر هم تکراری باشه.
پس گاهی از اون کوه پایین بیاین ؛)
بله. قبوله
خوب میکنید که نوشتنتون نمیاد نمینویسید , ولی دقت کردین یک نمه غرغرو هستین؟
آره واقعا، اما اینجا غر نزنم کجا بزنم؟