یه دوستی دارم که اسمش ازینهاست که مشترک با اسامی دخترونه. حالا شما فرض کن یه چیزی مثل متین مثلا. خوشتیپه، وضعش خوبه و معماری خونده. سالهاست که پدر و مادرش از هم جدا شدند و خودش یه خونه مجردی داره و به اندازه همون سالها تنها زندگی می کنه. دیگه از خوشتیپ و پولدار بودن و تنها زندگی کردنش هم میشه فهمید که شیطنت های زندگی این مدلی رو زیاد تجربه کرده. تو دورانی که توی شرکت کار می کردم و ترکیب جنسیتی شرکت پونزده به پنج به نفع دخترها بود تقریبا این دخترهای شرکت از جیک و پیک زندگی من خبر داشتند و می دونستند که دوستهام کی هستن و با ارتباطاتم چطوریه. چیزی که جالب بود این بود که اکثر دخترها با اینکه می دونستند این آقای متین اینطوریه و شیطنت زیاد داره ولی عجیب به خاطر موقعیت شغلیش و زندگیه مرفههش گیر می دادن که فلانی به دوستت بگو بیا شرکت! چند باری از طرف چند نفری به شوخی و خنده این پیشنهاد شد تا یه بار گفتم باشه بهش می گم اگه موافق بود میارمش یه روزی . به متین گفتم داستان چیه و اونم بعد کلی مسخره بازی و شوخی گفت به نظرم اون دخترها همشون مشکل دارن و خب گفتن نداره از نظر اون مشکل یعنی ایراد اخلاقی. گفتم چطور یعنی واقعا نمیشه هیچکدوم اینها خوب باشن؟ و اونم گفت من با خیلی ارتباط داشتم و دختر خوب اینطوری نیست. از این داستان چند سالی گذشته. کار متین به جایی رسید که دیگه به هیچ کسی اعتماد نمی کنه و حتی کوچیکترین حرکت ناخوشایند تو رابطه ش باعث تموم کردن اون رابطه میشه. تبدیل شد به یک آدم تقریبا منزوی که لیست آدمهای دور و برش به ده تا نمیرسه. نمی خوام نتیجه گیری کنم ازین موضوع ولی مزه کردن آدمهای مختلف باعث میشه هیچ مزه ای از ارتباط رو درک نکنیم و همه چی بی معنی و بی مزه بشه.
به نظرم فقط بحث اعتماد نیست از یه جایی به بعد همه چی اصطلاحا لوث مشه ینی انگار رابطه و عشقو عاشقی از دهن میفته اونوقته که گهپای عشق دیگه وسط نباشه اعتمادم از نظر من معنا نداره.
چرا بیای همه ی انرژیتو بذاری و به کسی اعتماد کنی که حتی نتونستی عاشقش بشی
و اینکه این آقا مشکل کمالگرایی هم داره و احتمالا پارتنراشو با هم مقایسه میکنه
خلاصه خیلی بدبخته
دقیقا ایراد همونیه که گفتید. کمالگرایی و شدتش هم زیاده. مقایسه هم هست. این ایرادات ذهنی راحت درست نمیشه
اوکازیون بوده پس اقا متین :))
اره اینجوریه دقیقا . بیشتر کسایی که با ادمای زیادی وارد رابطه شدن از یه جایی به بعد دیگه اعتمادشون به همه از بین میره
و بدی کار اینجاست که راه برگشت نداره
والا مزه هم نکنی، کلا اعتماد کردن از یک سنی به بعد سخته، چون دیگه زیادی عاقلانه و منطقی تصمیم میگیری و احساسات جوونیت دخیل نیست
حالا برا این مورد که خیلی عقل و منطق دخیل نبوده چون از نزدیک میشناسمش ولی حرفتون تایید میشه. از یه سنی به بعد احساسات خیلی کمرنگ میشه تو تصمیمات . الان هم همه چی دست به دست هم داده که عاقلانه تر هم بشه واقعا
با اینکه مثل متین نیستم اما حس همدردی عجیبی نسبت بهش دارم
بالاخره زمینه ش رو داری
ولی خدا نکنه اونطوری باشی. یه وضعیت همه بدن من خوبم بهت دست میده که سخت بتونی تو جامعه باهاش کنار بیای
دقیقا
آیا تجربه بیشتر باعث انتخاب بهتر میشه یا مثل دوست شما آدمو به سمت کمال طلبی افراطی سوق میده؟
این سوالیه که تو کتاب مهارتای زندگی ما نوشته بود: وقتی دیر ازدواج میکنین دیگه از همه نظر تقریبا مستقل شدین و اینکه به فرد مقابلتون نیازی ندارین رابطه رو سست میکنه
حالا این نظرش کوته بیننانهست یکم
اما مامان من فکر میکنه تازه اون موقعست که آدم میتونه انتخاب درست و با چشم باز انجام بده
از یه طرفم شرایط دوست شما هست
من خودم نتونستم به نتیجهگیری خاصی برسم
خیلی فاکتورها هست تو زندگی هر کسی و نمیشه یه نسخه جامع داد که بگیم که این بدرد همه میخوره. مثال نقض و برعکسش تایید هم زیاده. کلا هر کسی باید به شرایط زندگی خودش رجوع کنه