نیمه شب نوشت
نیمه شب نوشت

نیمه شب نوشت

بارون

تا به حال ما مردم اینور خطه شمال تا این اندازه منتظر باریدن باران نبودیم. اینور خطه شمال منظور دست  راست و سمت شرق میشه و به اندازه گیلان و مازندران از نظر اهالی مرکز و وسط کشور شمال به حساب نمیاد ولی تا این اندازه اینجا اینقدر خشک نبوده .درسته که تابستان و فصل گرمه ولی توی همین تابستان هم همیشه باران داشتیم و خیلی دور نیست که طوری باران میومد که سیل راه میفتاد روستاهای پایین دست شهر . دو روزه هوا ابریه ولی دریغ از یه قطره باران. چی شده و چیکار کردیم سوال کردن نداره و جوابش هم معلوم. 

یاد دیالوگ فیلم راننده تاکسی افتادم. یه روزی بارون میاد و همه کثیفی های شهر رو با خودش میبره... 

- شجریان - بارون 



نظرات 8 + ارسال نظر
snowgirl یکشنبه 11 مهر 1400 ساعت 20:14 http://snowgirl-snow.blogsky.com/

اینجا کلا خشک شده :( نه برفی نه بارونی

در جریانم. امروز یکی از اونجا گفت دلم بارون میخواد

عمه خانم یکشنبه 28 شهریور 1400 ساعت 13:49

اینبار غیبتتون کبری شده، خوبید؟ خانواده خوبن؟

به این حالت تو خود رفتگی میگن. جوری که سخت میشه دراومد. امیدوارم دچارش نشید

بهزاد پنج‌شنبه 18 شهریور 1400 ساعت 00:39

خب شرق شمال میشه لاهیجان اونورم میشه رشت من همینقدر بلدم چه انتظاری داری از کسی که آدرس خونشون ۲ بار گم کرده

شرق شمال نه. شمال شرق . این دو تا با هم فرق دارن . یعنی اگه واقعا آدرس خونه تو گم کرده باشی ازت ناامید میشم

عمه خانم یکشنبه 14 شهریور 1400 ساعت 21:00

والا ما چندروز پیش برای کاری رفتیم مازندران، درعرض 3روزی که بودیم فقط 3قطره بارون دیدیم

ولی اینجا جالب بود. قبل این شهر و بعد این شهر و بعضی جاهای بالای شهر بارون اومد ولی اینجا هییییچ. اصلا بگو یه قطره

رویا یکشنبه 14 شهریور 1400 ساعت 20:53

آقا عکس عالیه.
بارون + شیشه + فوکوس نزدیک = ترکیبی که همیشه جواب می‌ده

مرسی . این عکس رو سال ۸۵ موقعی که یه دوربین کوچولو داشتم گرفتم. همیشه همه جا همراهم بود. یادش بخیر

Baran یکشنبه 14 شهریور 1400 ساعت 15:21

چه تصویری.

بله.استان ما هم.سه ماهِ تابستون.خیلی گرم و خشکی رو داشت...
یادمه.قدیم ها.اونقدر بارون می‌آمد که.امان نمی داد.شالی کاران.به دِروی محصول کنند.
اونقدر که.هر سال.مادربزرگ.امام زاده نذر می کرد.که واسط شه. دو روز ابرها ندارن .که محصول خیس و برنج رنگی و خال دار نشه.
یادمه.وقتی پدربزرگ محصول رو می فروخت.اول.مقدار نذرِ مادربزرگ رو به اش میداد.
بعد براشون.برای مادر بزرگ و نامادریش . پارچه پیرهنی گلدار و شاد می خرید.پارچه شلواری.چیت گل گلی.با چادر کمر و
روسری نخی.هی هی.چه ایام خوشی بود و
چه زود.پیر شدیم ننه.

چه خوب شما یادته از قدیم. چه رسومات قشنگی داشتن . ممنون از شما

سحر یکشنبه 14 شهریور 1400 ساعت 15:01 https://roya-94.blogsky.com/

من اداره بودنی کلا اقا بود
سه تا کل اداره خانم بودیم
قسمت مالی ۵تا اقا همکار داشتم ینی عالی همش میخندیدیم
خانما رومخن نمیدونم چرا! شایدم من اهل غیب و خرفای خاله زنک و حرف زدن درباره خرید نیستم با مردونه محیطش روحیه ام سازگار تره
نمیدونم ولی دانشگاهم استادای خانم رومخ بودن
خدا خیر کنه

چی بگم والا. شما میگی اینطوریه هست دیگه. منم دیدم

بهزاد یکشنبه 14 شهریور 1400 ساعت 14:31

لاهیجانید؟
این آخوندا معلوم نیست چه بلایی سر محیط زیست و آب و هوا آوردن که همه جا رو بیابون کردن

تو عاشقی پسر. یه بار دیگه بخون برای همین گفتم همه شمال رو اول گیلان بعد مازندران میشناسن. ما که هیچ

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد