خانه عناوین مطالب تماس با من

نیمه شب نوشت

نیمه شب نوشت

پیوندها

  • درخت های روی خط الراس
  • روزنوشت های یک ذهن آفتاب خورده

دوستان

  • دنیای من
  • ابرِ ارغوانی
  • بانوی بهــــــــ ــــار
  • دو کلام حرف حساب
  • نیمـــــــــــــــکت
  • ما (بهزاد)

بایگانی

  • آذر 1402 1
  • آبان 1400 1
  • مهر 1400 1
  • شهریور 1400 4
  • مرداد 1400 8
  • تیر 1400 4
  • خرداد 1400 2
  • اردیبهشت 1400 1
  • فروردین 1400 3
  • اسفند 1399 7
  • اردیبهشت 1399 1
  • فروردین 1399 1
  • اسفند 1398 2
  • بهمن 1398 2
  • دی 1398 1
  • مهر 1398 3
  • مرداد 1398 2
  • تیر 1398 1
  • اردیبهشت 1398 2
  • فروردین 1398 1
  • اسفند 1397 1
  • بهمن 1397 1
  • دی 1397 1
  • آذر 1397 2
  • آبان 1397 6
  • مهر 1397 1
  • شهریور 1397 2
  • مرداد 1397 2
  • تیر 1397 1
  • خرداد 1397 4
  • بهمن 1395 1
  • آبان 1395 2
  • مهر 1395 2
  • شهریور 1395 4
  • مرداد 1395 3
  • تیر 1395 4
  • خرداد 1395 6
  • اردیبهشت 1395 6
  • فروردین 1395 4
  • اسفند 1394 2
  • بهمن 1394 2
  • دی 1394 1
  • آذر 1394 2
  • آبان 1394 1
  • مهر 1394 4
  • شهریور 1394 1
  • مرداد 1394 4
  • تیر 1394 3

Powered by Blogsky

عناوین یادداشت‌ها

  • هم مسیر جمعه 8 اسفند 1399 01:26
    من از کوچه پشتی میرسم به خیابون اصلی و تو از کوچه روبرو و میدونی چی جالبه. اینکه این دو تا کوچه تو یه نقطه به هم می رسند. حالا مسیرمون تا یه جایی یکی میشه. یا من پشت سرت میفتم یا تو. میدونم که تو هم میخوای بدونی این کیه که خیلی وقتها ساعت دو و نیم ظهر مسیرمون به هم میفته. خب منم میخوام. تو تنها نیستی. ولی کنجکاویمون...
  • منفی ده چهارشنبه 6 اسفند 1399 10:39
    کلی برف اومد. خیلی زیاد . از ساعت شیش صبح تا نزدیکیهای غروب ولی الان یعنی آخرهای شب چیز زیادی ازش باقی نمونده. اینجا همیشه همینطوری بوده. رطوبت هوا زیاده و وقتی برف میاد زیاد رو زمین چیزی نمیشینه. دیروز توی هوای به نسبت بهاری وقتی رفتیم نهالهای باغ یکی از آشناها رو با کیسه بپوشونیم هیچوقت فکر نمی کردم که قراره بیست و...
  • کلی سوال بی جواب چهارشنبه 31 اردیبهشت 1399 23:51
    هنوزم خیلی چیزها هست که آدم رو از این دنیا متعجب کنه هر چند اسمش توهم باشه و به شکل عجیبی باورپذیر . از موقعی که مستند بیگانگان باستانی رو میبینم به این نتیجه رسیدم هیچ چیز این دنیا اونطوری نیست که در موردش حرف زده شده . خیلی چیزها گفته نشده و اینکه ما الکی خودمون رو بزرگ کردیم. با این حجم از سوالهای بی جواب تا حالا...
  • و حالا طبیعت یکشنبه 10 فروردین 1399 03:52
    چه نفسی بکشه طبیعت از دست ما! چه شاخ و برگهای افتاده ای بدون اینکه به دست ما بیفتند برای درست کردن آتیش تبدیل به خاکی بشن که بذر درختها نیاز دارند برای رشد. چه بذرهایی که حالا همین اول بهار از زیر خاک زدن بیرون و دارند از دنیای بدون لگدهای بی توجه آدمها لذت می برند. چه گرازهایی که با پوزه هاشون زمین رو شخم نمی زنند...
  • 15000 قدم دوشنبه 26 اسفند 1398 23:52
    امروز تصمیم گرفتم سر به طغیان بزنم و از از خونه برم بیرون. درسته خیلی کار نکرده دارم خیلی کتاب نخونده فیلم ندیده موسیقی های دانلود شده گوش نداده و کلی کارهای دیگه که همیشه موقع شلوغی و درگیری ها ای کاش ای کاش می کردم که یه وقت خالی گیر بیارم که بتونم انجامشون بدم ولی دیدن کلی منظره تکراری تو خونه با این سابقه حال و...
  • نوشته ای با تاریخ سه‌شنبه 13 اسفند 1398 02:55
    همیشه ترجیحم این بوده که جایی که درش می نویسم به دور از تاریخ و زمان و مکان و اتفاقات سیاسی و اجتماعی باشه یعنی اینطور نباشه که الان جو جامعه به یه سمتیه منم راجع به همون بنویسم . دوست داشتم اینطور بوده باشه که زمان و مکان نداشته باشه نوشته هام ولی مگه میشه؟ شاید به هر کاری که دست میزنم که یکم از بار و فشار اخبار روز...
  • گلایه دوشنبه 28 بهمن 1398 23:43
    بابا همینطوری در وبلاگتون رو نبندید برید. خب بذارید باشه ما به همون پستهای قدیمیتون راضی هستیم . چرا کلا تعطیلش می کنین آخه! دلخوشی یکی مثه من که بعد مدتها میاد یه چیزی مینویسه و حال و احوال وبلاگی هایی که ازشون میخونده براشون مهمه همینه. کاش بذارید بمونه. کاش خودمون میریم صحنه رو بذاریم باشه...
  • سنگینی این زمستان رفتنی دوشنبه 28 بهمن 1398 23:32
    هر بار که دستم میره به کیبورد برای نوشتن ، جنگ نابرابری در میگیره بین اینکه نباید از غم و غصه ها نوشت چون بار منفی داره و باعث میشه حال ناخوبت ناخوبتر بشه و اینکه بالاخره این حرفها رو باید از دل ریخت بیرون که روی دل نمونه . از یه طرف دیگه سوال اینه که برای کی مینویسم؟ شاید در بیخیال ترین حالت ممکنه بشه گفت برای خودم...
  • نوستالژی سه‌شنبه 17 دی 1398 01:20
    یاداوری خاطرات یک دهه شصتی از گذشته ش جدا از نوستالژیک بودن و غمی که بعدش ته دلش ته نشین میشه یه حس قشنگی داره که حتی بعضی وقتها برای خودآزاری هم شده آدم میره سراغش. حالا قصدم این نیست که تو وضعیت این روزها بازم حرف غن و غصه بزنم ولی وقتی برمیگردم به اون سالها میشه حس کرد با اینکه این همه مشکلات بوده اون موقع و اگه...
  • تو اولین فرصت یکشنبه 28 مهر 1398 23:08
    میخوام یه اپلیکیشن درست کنم به اسم «تو اولین فرصت » . تو اولین فرصت منظم ورزش رو شروع کنم و از نظر بدنی رو بیام. تو اولین فرصت ریخت و پاشهای محل کار و خونه رو جمع و کنم یه سر و سامونی بدم به این وضع. تو اولین فرصت برم چند تا از دوستها و آشناهایی که باید ببینم رو ببینم . تو اولین فرصت یه مسیر متفاوت و درست و حسابی رو...
  • شلوغی چهارشنبه 24 مهر 1398 23:21
    همیشه از شلوغی و هرج مرج و بین کلی آدم گرفتار شدن فراری بودم. یعنی وضعیتی که مجبور باشم حداقل پنجاه تا آدم آشنا رو با هم ببینم. سیستمم قفل میشه و خطا میده. داریم به مراسم عروسی داداش کوچیکتر نزدیکتر میشیم و بوی گرفتاری و همون شلوغی ها بیشتر به مشام میرسه. کاش می شد از این تکلف های اضافه برای شروع زندگی خلاص شد یا...
  • پاییز سه‌شنبه 23 مهر 1398 23:36
    اینقدر غرق دنیای روزمره و تکراری و صبح پاشو شب بخواب شدم که یادم رفته بود کارهای دیگه ای هم دارم و باید بهش برسم. نوشتن یکی از اون کارها بود که نه کاغذیش انجام میشه الان نه تایپیش. قبلنها وقتی یه کتاب خوب می خوندم تحت تاثیر نوشته های اون کتاب قرار می گرفتم و کلی درم انگیزه ایجاد می شد که مثلا منم میتونم مثل اون...
  • [ بدون عنوان ] جمعه 18 مرداد 1398 03:46
    برادر گرامی یا شایدم خواهر گرامی، مدیریت محترم سایت بلاگ اسکای شما اومدی درآمدزایی کنی از سایت، کلی کد تبلیغات انداختی به جسم و جان هر وبلاگ برای دیده شدنش و استفاده از میزان بازدید کاربرها دیگه چرا بهانه میاری که کاربرها از کدهای مخرب تو قالب استفاده می کنن و گوگل ایراد میگیره و فلان. خب مثه بچه آدم رک و راست بگین...
  • اونوقتها جمعه 18 مرداد 1398 03:37
    خوبی اونوقتها یعنی شاید بیست سال پیش این بود که زیاد ماشین از کوچه ها رد نمیشد یعنی اون موقع پراید نبود و واردات هم نه خیلی. اگه شیفت بعدازظهری بودیم که صبحها از ساعت نه تا یازده تو کوچه ولو بودیم و با توپ پلاستیکی دولایه بازی می کردیم اگه صبحی هم بودیم که بازی از ساعت چهار شروع میشد. روی آسفالت سفت و سنگ ، توپ...
  • چلچله ها سه‌شنبه 25 تیر 1398 00:11
    راستش بعد مدتها بلاگ اسکای رو باز کردم و قرار شده یه چیزی بنویسم ولی دلهره و ترس از این دارم که چی باید بنویسم. حقیقت ماجرا اینجاست که دنبال اتفاق جدید و نویی تو زندگی می گشتم. یه بهانه جدید برای آغاز همه چی. حتی نوشتن. از اتفاقات جدید. از روزمرگی های هر روزه فقط مرگش اتفاق نیفتاده. روزش هر روز تکرار میشه بدون اینکه...
  • تناقض یکشنبه 8 اردیبهشت 1398 01:01
    تو دنیایی زندگی می کنیم که هر روز پیشرفت علمیش داره ترسناکتر میشه. نمونه ش همین آخریه. یه سری دانشمند تونستن سیگنال مغز یکی که خواب بوده رو رمزگشایی کنن و متوجه بشن چی خواب دیده. خب به جایی می رسیم که میشه افکار یکی رو خوند (الانم میشه ولی اینطوری علمی و با تکنولوژی) و آخرسر کار به جایی برسه که هیشکی هیچ رو نتونه...
  • از دست نوشته های تایپ شده سه‌شنبه 3 اردیبهشت 1398 04:33
    روز تولدش را فراموش کرده بود و اینطور یاداوریش کرد: مردک! آخه آدم روز به این تابلویی رو فراموش می کنه؟ اونم سیزده به در! در جواب گفته بود: آره درست میگی و انگار که بنزین روی آتیش ریخته باشه جواب گرفته بود:‌مرض درست میگی حتی بلد نیستی از دل آدم دربیاری. و تمام. رابطه ها همینطوری به پایان می رسند. بعد از شور و شوق اولیه...
  • فانتزی تاریخ گذشته جمعه 30 فروردین 1398 00:25
    به این فکر می کردم که آیا تناسخ وجود داره یا نه. اینکه وقتی از این دنیا میریم در قالب موجود دیگه ای به این دنیا برمیگردیم مگه اینکه اینقد خوب بوده باشیم که مقام و مرتبه نیروانا رو کسب کینم. به این فکر می کردم که قراره تو زندگی بعدی چی باشم. یه انسان دیگه؟ یه حیوان؟ یه گیاه یا یه موجود بی جان؟ اگه قراره یه انسان دیگه...
  • سال نو چهارشنبه 29 اسفند 1397 22:39
    نمیشه حرفی از عید و سال نو باشه ذهنت گریزی نزنه به گذشته. یعنی خیلی سال قبل که کفش و لباس نو برامون میخریدن و همه ش منتظر بودیم که فخرفروشی و قیافه گرفتن جلوی بچه های فامیل رو شروع کنیم. شیرینی و آجیلهایی که تا شروع سال تحویل باید جاساز میشد خصوصا تو خونه ای که پسر زیاده. تو بهترین حالتش سفره هفت سینی که تو اتاق...
  • شکار یکشنبه 21 بهمن 1397 23:34
    نمیشه قبول کرد تو دنیای امروز انسان تا چه اندازه میتونه به موجودات اطرافش تا این اندازه بی رحم باشه ولی واقعیت اینه که هست و دلایل ساده ای هم براش داره. وقتی به مبارکی و میمنت خریدن یه اسلحه توسط دوستم دعوت شدم بریم یه گشتی تو جنگلهای روستاشون بزنیم تا قبل ازین که اسلحه ش رو از غلافش در بیاره تصورم این بود که این تفنگ...
  • دوباره از اول... پنج‌شنبه 20 دی 1397 22:22
    بعد سه چهار هفته دویدن دنبال کار تو رشته تخصصی به این نتیجه رسیدم که کلاً باید قیدشو بزنم. کارگر ساده که صبح میاد و بعدازظهر ساعت سه میره حداقل حقوق اداره کار براش تعریف شده اما به شما یه لفظ مهندس می چسبونن و توقع کار در همون اندازه کارگر ساده رو دارند منتها با حقوق کمتر. اعتراض؟ نتیجه اعتراض میشه این که داریم شما رو...
  • [ بدون عنوان ] شنبه 10 آذر 1397 00:45
    حاج آقا، داداش، سید، دایی، مهندس، استاد، عمو، دکتر، برادر، جناب، سرکار، ... کلماتی که امروزها دور و برم زیاده و هم خودم استفاده می کنم هم بقیه بدون اینکه اسم واقعی خیلی ازین آدمها رو بدونم. کساییکه پشت عنوان قایم شدن، خواسته یا نا خواسته. یه استادی داشتیم دکتری را رو به قول بعضی ها نصفه گرفته بود. توی حیاط دانشگاه یکی...
  • استاد ماکیاولی جمعه 9 آذر 1397 00:16
    راستش خیلی وقته مطالب سنگین رو نمی فهمم یعنی میام زوم می کنم رو یه مطلبی که نیاز به تمرکز چند دقیقه ای داره ولی همون دقیقه اول که متوجه میشم این مطلب نیاز به فکر کردن اساسی و حلاجی کردن مطلب داره بیخیالش میشم. مثلا خیلی وقته مشتق و انتگرال و این چیزها رو فراموش کردم گفتم دوباره یاد بگیرم (خودآزاری محض!) دیدم واقعا...
  • - دوشنبه 28 آبان 1397 00:31
    اصلا هیچی بدتر ازین نیست که کلی حرف داشته باشی ولی نتونی بنویسی. اسمش رو چی میذارن؟ لال مونی فکری؟ پاییز تازه داره خودش رو نشون میده. سابقه نداشته اینقدر دیر ولی به هر حال خوبه
  • پاییز 2 چهارشنبه 16 آبان 1397 02:02
    شما پاییز رو دوست دارید‌، من پاییز رو دوست دارم اصلا همه پاییز رو دوست داریم. برگها زرد میشن، عاشقانه ها و این ادا اطوارا بیشتر میشن البته با احترام به همه کساییکه تو این فصل عاشق میشن (حیف بهار نیست واقعا :دی) هوا خنک میشه و تیپ قیافه مردم به خصوص خانوما عوض میشه و خیلی چیزای دیگه همه دوست دارن ولی باید قبول کرد یه...
  • پاییز یکشنبه 13 آبان 1397 23:26
    بحثمون این بود که باید اینقد پول داشته باشم که بهترین دوربین و لنز ممکن رو بخرم و پاییز زرد و نارنجی تو پس زمینه آبی آسمون امروزها رو ثبت کنم. دوستم گفت: برای اینکه اون اندازه پولدار بشی باید پاییزهای زیادی رو از دست بدی و اون روزی که اینقدر پولدار شدی لذت پاییز رو نمیفهمی.
  • دغدغه ذهنی چهارشنبه 9 آبان 1397 00:58
    همیشه از جملات کلی و بدون نتیجه بیزار بودم. از قانون راز و کتابهای برایان تریسی و آنتونی رابینز. اعتقاد داشتم و دارم این کتابها برا اینجا با این قانون نوشته نشده. مثل راه رفتن روی ماه که با قانون زمین فرق داره، مثل اتمسفر مریخ که به جای نیتروژن و اکسیژن دی اکسید کربن داره. تو بدترین شرایط روحی یه شخص مثلا وقتیکه کسی...
  • هارمونیکا سه‌شنبه 8 آبان 1397 03:07
    یه دوست قدیمی برای جشن تولد چهارسال پیش یه هارمونیکا یا همون سازدهنی هدیه داده بود. همیشه دلم میخواست یاد بگیرم. یه مدت دنبال استادش گشتم. کسی رو تو این شهر پیدا نکردم که بگن خوبه. بعضی وقتها نگاش می کنم میگم مگه چیکار داره خودت بشینی یاد بگیری. نمیشه واقعا؟‌ یه اراده میخواد دیگه. یه جورایی حس میکنم بدهکار کسی هستم که...
  • حس نصف شبی ۲ سه‌شنبه 8 آبان 1397 02:05
    راستش قرار بود جمعه هفته پیش بالای یال کوه به این فکر کنم که حس خوب و آرامش رو میشه تو اون شرایط داشت. خب جواب سوال منفی بود، وقتی به بالای اون دشت رسیدم و منظره پاییزی کوهستان رو دیدم متوجه شدم هنوز به آرامش در هر شرایطی نرسیدم. هفت و نیم کیلومتر کوهنوردی بعد از مدتها تمرین نداشتن این حس رو از آدم میگیره. ولی الان که...
  • حس نصف شبی جمعه 27 مهر 1397 01:51
    دارم به این فکر میکنم که چرا حس الان نصف شبی رو نمیشه وسط شهر مثلا توی ترافیک و هم همه ی آدمها با خودم داشته باشم. همین الان، الان که وسط مزرعه گندم زرد ایستادم و تا دورتر تا هر جایی که چشم ببینه رو میشه دید. سوال خودمم هست. نصف شبی خل شدم؟ احتمالا فردا که روی یال کوه حرکت میکنم و به دشت بالای کوه برسم جوابم همینه،...
  • 121
  • 1
  • صفحه 2
  • 3
  • 4
  • 5