نیمه شب نوشت
نیمه شب نوشت

نیمه شب نوشت

سی و یک

بعد از یک صبح طولانی و ظهر گرم به خانه می رسم. خسته و درمانده صورتم را که حسابی چرب و کثیف از دود ماشین و گرد و خاک شده است را با آب و صابون تمیز می کنم و طبق روال اکثر روزها ناهاری می خورم که به علت بیماری های پدر و مادر رژیمی درست شده است و ظرافت خاصی ندارد. موقع ناهار به این فکر می کنم که همین هم زیادی است. انگار غذا مثل وزنه ای که روی شکم افتاده باشد سنگینم کرده است. برنامه همه ظهر ها خواب است و خواب . زیر پنکه و هم همه ی پشت پنجره، بیرون و توی شهر شلوغ به اتفاقاتی که افتاد فکر می کنم. به اینکه چطور باید از پس مالیات پانزده میلیونی شرکت برای پروژه هایی که نه تنها سوددهی نداشته بلکه فقط ضرر بوده بر بیایم. به اینکه خیلی وقت است پول درست و حسابی گیرم نیامده که خرج لباس و وسایلی که نیاز دارم بکنم و از همه مهمتر به نگاه سرد و سکوت سرد پدر و طعنه های مادر که هر دو در یک اقدام مشترک و طی یک بیانیه اعلام کردند که از تو قطع امید کرده ایم. به اینکه بعد از پنج سال دوندگی الان پشت نقطه شروع ایستاده ام و مانده ام که چطور باید دوباره شروع کنم. باید یک راه تازه پیدا کنم که مثل قبل نباشد. همه اینها دست به دست هم داده که حس حتی کتاب خواندن هم نباشد و دستم به خودکار نرود و چند خطی ناقص برای دل خودم بتوانم برای خودم چرکنویس کنم. شاید همه اینها عواقب رسیدن رد شدن از سی زندگی باشد. از اینجا به بعد زندگی انگار شوخی ندارد. همه آدمها و ابزارهایی که به عنوان پشتیبان معرفی شده بود نیست و نابود شده اند و فقط ریختن موی سر و چروک شدن و گود شدن زیر چشم نیست که بفهماند همه چیز عوض شده. حتی اگر بتوانم کودک درونم را تصویر کنم الان پیرمردی ست عصا به دست و کمر قوز شده که روی صندلی نشسته و رو به جلوی سرش را به عصایش تکیه داده و از پشت عینک نمره بالایش تاریکی رو به رو را نگاه می کند. خرداد ماه حادثه هاست. امیدوارم  این خرداد بی حادثه بگذرد. همه اینها ، این افکار زخمی و خسته را به کناری می گذارم و در خیال می روم در کلبه جنگلی و ذهنم توی رودخانه کنار دستی اش شستشو می دهم و یک چایی آتیشی برای خودم می ریزم و از لا به لای سبزی درختها دنبال آسمان آبی می گردم. حالا که چشمهایم کم کم می رود صدایی به آرامی می گوید سی و یک سالگی ت مبارک.


****************

Entre nostalgia y nostalgia
Entre tu vida y la mía
Entre la noche y el alba
Se van pasando los días
بین زندگی تو و من، بین شب و روز ودلتنگی ها
روزها سپری می شن

Quién no recuerda esa edad
Llegados los dieciséis
Cuando queremos tener
Algunos años de más
کی اون وقتا رو یادش نمیاد
که به شونزده سالگی رسیدیم
روزایی که دوست داشتیم چند سال بزرگتر باشیم

Y quién no quiere ocultar
Un poco el tiempo de ayer
Cuando se empieza a encontrar
Alguna arruga en su piel
کی دوست نداره کمی از زمان گذشته رو برای خودش نگه داره
وقتی که اولین چین و چروک ها روی پوست ظاهر می شن

Treinta y tres años
Nada más son media vida
Treinta y tres años
Que se van con tanta prisa
سی و سه سال نه بیشتر، نیمی از زندگیه
سی و سه سالی که با سرعت زیادی گذشت

Treinta y tres años
De querer a quien lo pida
Treinta tres años
Como usted quien lo diría
سی و سه سال.. دوست داشتن کسی که می خوای
سی و سه سال .. مثل شما، کی می تونه بگه

A veces miro hacia atrás
Con la nostalgia que da
El recordar esa edad
Cuando se juega a ganar
وقتی دیگران برای بردن بازی می کنن
با دلتنگی که یادآور اون روزاس به عقب نگاه می کنم

Y hoy si quiero apostar
Me toca tanto perder
Y es que el amor tiene edad
Aunque no lo quiera usted
امروز اگه بخوام شرط بندی کنم
احساس می کنم خیلی باختم
واقعیت اینه که عشق سن داره
هر چند که شما اونو نخواین


Julio Iglesias - 33 A mis 33 anos


پ.ن : سورس متن و ترجمه آهنگ : www.sarou.com/ravand/julio-iglesias-a-mis-33-anos-33-anos