نیمه شب نوشت
نیمه شب نوشت

نیمه شب نوشت

بهار

هر چقدر هم عاشق  پاییز و نوستالژی هاش باشی. همون وقتهایی که آسمون تیره و تاره و برگهای ریخته روی زمین رو داره باد می بره با خودش و همه چی انگار داره زرد و نارنجی میشه. هر چقدر هم منتظر برف زمستونی باشی و منظره دوردورها که سفید شده و سکوت شبهای برفی و درختهای لختی که میشه حتی با یه مداد ساده ازشون نقاشی کشید و هر چقدر هم عاشق تابستون و وقتهای بیرون رفتن وشبهای طولانی باشی ولی نمی تونی عاشق بهاری نباشی که به همه چی معنی تازگی میده. بهاری که اولش برای همه لفظ مبارک باشه میاد.  




David Arkenstone - Heart of Spring ♪ 

هنر بیخیالی


نزدیک به یک ساعت مکالمه با عمه جان گرامی طول کشید. به درجه ای از ادراک بشری رسیدم که اگر کسی پشت تلفن لب وا کنه و کلمه اول رو بگه منظورش رو تا آخر متوجه میشم. عمه جان با این سوال قرار شد جنگ رو شروع کنه. خب عمه جان الان مشغول به چه کاری هستی؟ و طبق رویه این چند مدت یه جواب مبهم، نامعلوم و بی آدرس دریافت می کنه. خب مشغول رسیدگی به کارهای شرکت و بحث تمدید مجوزها. ولی این جواب مبهم باعث نمیشه از سوالات بعدی منصرف بشه و مثل اینکه واقعا قصدش جدیه. خب دیگه چه کارهایی می کنی؟ هیچی همین کارهای دم دستی. چه کارهایی؟ (هووووف) چه می دونم الان که بازار ماسک داغه. داریم ماسک می فروشیم . خب خیلیم خوبه. ببین عمه جان. و شروع میشه. این ببین عمه جان یعنی شروع یه بحث طولانی و بی فایده و همیشگی و بی نتیجه. این ببین عمه جان یعنی اصلا حرفهات تا اینجا مهم نبوده من خواسته خودم رو میگم. و باید خودم رو آماده کنم برای یه بحث مسخره.

ببین عمه جان دختر عمه ت یه همکاری داره خیلی خوبه از همه نظر . با توجه به اینکه تو هم سن و سالت بالا رفته و دیگه وقتشه به هر حال من نظرم اینه که بری ببینیش . ایشالا که به نتیجه می رسه . منتظر موندم تموم بشه و گفتم ببین عمه جان اوضاع اصلا اونطوری نیست که شنیدی و برات گفتن. مشکلاتم بیشتر از اون چیزیه که از خانواده شنیدی. توقع داشتم تو هر لحظه از صحبتهام بگه خب باشه عمه جان موفق باشی هر طور صلاح میدونی و من دیگه مزاحمت نمیشم. بحث وضعیت مالی رو پیش کشیدم خم به ابرو نیاورد گفت همه همینطورن. بحث کارهای قبلی و نداشتن پشتیبانی و وعده های توخالی خانواده رو گفتم بازم نه! چه عمه مقاومی! بحث سن و سال و دیگه از ما گذشته رو گفتم و ای کاش نمی گفتم. داشت همینطوری کلی ادم به خط می کرد که فلانی تو سن و سال بالاتر از تو ازدواج کرده و الان کلی خوشحاله و حرفش رو بریدم گفتم ببین عمه جان واقعیت الان با این مخارج نمی تونم از عهده ش بر بیام و ریسک بزرگیه. گفت پسر منم تا دو سال به جای گوشت سویا می خورد و قناعت! می کرد. انگار نه انگار از صدقه سر یکی از بستگانشون به ادارات دولتی راه پیدا کرد و دیگه افتادن روی ریل زندگی رو به جلو. خلاصه دیدم بحث بی فایده س. در حالیکه صدا رو تا آخر بالا برده بودم و هی توضیح می دادم که شرایط جامعه درآمد و مخارج الان با ده سال پیش که هیچ با همین دو سال پیش هم قابل مقایسه نیست عمه جان قبول نمی کرد که نمی کرد به ناچار رو آوردم به ترفند آخر و گفتم ببین عمه جان واقعیتش خاله گرامی هم همین سعی و تلاش رو خیلی بیشتر انجام داده بود ولی آخرش گفت دیگه بهت زنگ نمی زنم اینقدر که بنده خدا وقتی مهمون دعوت می کرد خونه شون و به من می گفت بیام دخترشون رو ببینم و اینقدر که من نرفته بودم. ولی عمه جان فرمود خدا بزرگه شما با همین وضعیت شروع کنید خدا خودش درست می کنه . دیگه از عصبانیت ، از تلاشهای ده ساله و بی نتیجه گفتم از دوستهایی که هر کدوم اومدن اولش به عنوان دوست و بعدش انگاری دشمن شدند. خب مثل اینکه جواب داد. بنده خدا عمه جان وقتی این حجم از ناامیدی رو دید گفت باشه عمه جان فکراتو بکن پس . گفتم ممنون و خداحافظ. تلفن رو قطع کردم تازه متوجه شدم جلوی مغازه ای ایستاده بودم . چند نفری دارم تماشام می کنند. سردردی که چند روز ادامه داره و گرفتگی کتف و کمر نتیجه ش.

یاد حرف یه بنده خدایی افتادم. می گفت اگه میبینی بحثی فایده نداره سعی کن شروعش نکنی. دارم می گردم دنبال یه چیزی به نام هنر بیخیالی و انگاری یه کتابی همین اسم هست. شاید جواب داد. 


♬ -  Domenico Curcio - If Only

باب اسفنجی

برادرزاده م غر میزنه و هیچ راهی برای سرگرم کردنش ندارم. تنها چیزی که به ذهنم میرسه اینه که سیستم رو روشن کنم و باب اسفنجی کارتن مورد علاقه ش رو بذارم. اونم استقبال می کنه و میشینه رو صندلی . خیلی خسته م همزمان که داره کارتنش رو میبینه یکم میخوابم ولی اگه بذاره. به عمد صدای کارتنش رو بالا میبره پ. بهش میگم خب چرا زیاد می کنی میگه نخواب من میترسم. با قیافه مچاله شده میگم باشه. با چشمهای نیمه باز مانیتور رو نگاه می کنم. به نظر احمقانه میاد این کارتن و کارهایی که انجام میدن. موجودی که عجیب سرخوشه و پاتریک که عجیب خنگه. برادرزاده ام مثه کارمندهای بانک انگاری که مجبور باشه همزمان با وسایل روی میز یه چیزی درست کنه چشماش رو هر چند ثانیه میندازه سمت مانیتور و بعدش یه نیم نگاه به من که مثلا حواسم بهت هست نخوابی! به خودم میگم چیه این کارتن ها و چقدر مسخره ست. ولی از بچگی خودم یادم میاد. ما برای این کارتن ها و برای ساعت پنج بعدازظهر و فوتبالیست ها از صبحش لحظه شماری می کردیم. کلی فانتزی تو ذهنمون درست می کردیم. ما که تو خونه دختر نداشتیم خیلی جودی ابوت و آنه شرلی رو به حساب نمیاوردیم و خیلی هم برامون مهم نبود چی میشه آخرش. شاید به این خاطر بود که میترسیدیم پیگیر بشیم و بقیه بهمون بگن این کارتن ها مال دخترهاست و فکر کنم همین هم بود یعنی اینطوری بود که اگه متهم می شدیم انگ بچه بودن و لوس بودن و این چیزها بهمون می خورد که اصلا تو کتمون نمی رفت. 

شاید نیم ساعتی چشمهام به مانیتور دوخته شده بود ولی جای دیگه بودم. رفته بودم به قدیمها . برادرزاده ام رفته بود برا خودش یه چیزی بیاره همزمان که داره کارتن میبینه و با وسیله های روی میز بازی می کنه دهنش هم بیکار نمونه و وقتی نشست رو صندلی یه نگاه به من کرد و گفت عمو تو هم کارتن دوست داری؟ موندم بگم نه. گفتم آره خیلی دوست دارم. گفت باب اسفنجیم دوست داری؟ گفتم اوووه چه جور. گفت پس تو اختاپوسی . گفتم باشه :)  

الیور شانتی

یه آهنگ خوب گوشی میدی .بعد دوباره گوش میدی و میگی چه خوبه . اینطوری نمیشه و اون هدفون خوبه رو وصل می کنی به سیستم و چندباره گوش میدی و عجیب خوب میشه . بیخیال ماجرا نمیشی . آهنگسازش کیه؟ الیور شانتی. خب ببینم دیگه چه آلبوم هایی داره. خب تو همین سایت های وطنی کلی ازش کار موجوده. یه چندتایی رو دانلود می کنی. چه جالب موسیقی ملل و الکترونیک با هم. همون سبکی که دوست داشتم همیشه. از آسیا و آفریقا تا همین خاورمیانه. این چقدر معروف بوده و نشنیده بودم ازش. خب بریم زندگینامه شو سرچ کنیم ببینیم کی هست اصلا. و کاش اصلا نمی فهمیدم کیه و همون چندتا آهنگ و آلبومش رو گوش می دادیم و پیگیر زندگیش نمی شدم. به قول یکی از دوستان بعدش از درون ترک خوردم. 





Oliver Shanti-Nuuz El Ab

Oliver Shanti - Sacral Nirvana

Oliver Shanti and Friends - Brother go on


مغازه دار پایینی

مغازه دار پایینی یه شاگردی داشت که به همه روزگار و همه چیز می خندید. یعنی اینطوری که کافی بود یکی از تو خیابون رد بشه و این نگه این چرا چاقه این چرا لاغره این دختره فلانه این پسره اون جوره اون ماشینه مسخره ست چرا فلانی تو تلویزیون اینطوری حرف می زنه چرا بچه فلانی لحجه داره و خلاصه همه اینها سوژه می شد برا خنده. یعنی اولش روی شخص مورد نظر زوم می کرد بعد دیگه به همه چیز این بنده خدا گیر می داد و شروع می کرد به خنده. اصلا طوری که من همیشه می گفتم چیزی نیست این رو ناراحت کنه و همینطور هم بود خب. تو بدترین شرایط هر هر می خندید حتی وقتیکه رفت دکتر و فهمید اوضاع جسمیش خرابه . کلا موجود عجیبی بود و هست. 

من همیشه اولهای شبتو مغازه اون گوشه رو صندلی  برا خودم لم می دادم و چایی می خوردم و اینم یه گوش بیکار پیدا می کرد و بازم قصه های تخیلیش از فامیلهایی که مسخره می کرد یا شوخیهایی که سر کار قبلی داشت رو تعریف می کرد. یه روز غروبتر که هوا تازه تاریک شده بود و خیلی هم سرد بود همون جای قبلی توی مغازه نشسته بودم و خب مشتری زیادی نمی اومد. این اومد نشست کنار من و گفت فلانی تو هم فکر  می کنی من خل و چلم؟ گفت نه واقعا خل و چل که نیستی یه چیزی فراتر از اینی و خندیدیم. بعدش گفت تو از زندگی من چی می دونی گفتم می دونم که دو تا بچه داری و دو بار ازدواج کردی و در آخر خدا رو تو خل و دیوانه آفریده. گفت خب درسته  اینها (با نیش باز البته) ولی چیزی که هست اینه که خب من همسر اولم فوت شد و یکی  از بچه هام معلوله و مجبورم هر چند وقت یه بار ببرمش تهران برا معاینه .مستاجرم و حقوق اینجا هم خیلی جوابگو نیست . در کل اوضاع درست و حسابی ندارم. اینها رو که گفت قیافه جفتمون جدی شد و زد زیر گریه. انگار نه انگار  که همین پنج دقیقه پیشش داشت زمین رو گاز می گرفت از  خنده. گریه ش که تموم شد گفتم پس چرا همچینی اینقدر؟ چرا اینطور بیخیال و همه چی به خنده؟ گفت چیکار کنم اگه جدی بگیرم که دو روزه از بین میرم و اگه نخندم که روزگار نمی گذره. مکالمه رو تموم کردم و رفتم بیرون مغازه تا به این فکر کنم که اون چهارمیلیون و دویست هزارتومنی رو که همین چند روز پیش به اداره دارایی بابت مالیاتی که زورکی ازم گرفته بودن چطوری دو هفته بود حال و روزمو خاکستری کرده بود. موقع خداحافظی گفتم کاش منم خل و چل بودم مثه تو اونم گفت کاش  منم مثه تو عاقل بودم. نمیدونم متلک بود یا جدی . دیگه نبودم ببینم پشت سرم خندید و منم سوژه شدم یا نه 


    Paul Mauriat - Somethin Stupid - ♪