نیمه شب نوشت
نیمه شب نوشت

نیمه شب نوشت

-

اصلا هیچی بدتر ازین نیست که کلی حرف داشته باشی ولی نتونی بنویسی. اسمش رو چی میذارن؟ لال مونی فکری؟ 


پاییز تازه داره خودش رو نشون میده. سابقه نداشته اینقدر دیر ولی به هر حال خوبه


پاییز 2

شما پاییز رو  دوست دارید‌، من پاییز رو دوست دارم اصلا همه پاییز رو دوست داریم. برگها زرد میشن، عاشقانه ها و این ادا اطوارا بیشتر میشن البته با احترام به همه کساییکه تو این فصل عاشق میشن (حیف بهار نیست واقعا :دی) هوا خنک میشه و تیپ قیافه مردم به خصوص خانوما عوض میشه و خیلی چیزای دیگه همه دوست دارن ولی باید قبول کرد یه چیزاییش خوب نیست. مثال: شما جرات داری به عنوان یه انسان سالم و عاری از بیماری یه قسمتی از مسیر رو با اتوبوس طی کن. به ضرس قاطع میشه گفت بیماریها و ویروسهایی رو با خودت به خونه میبری و بقیه و خودت رو مریض می کنی که تو هیچ جای دیگه نمیبینی. سرماخوردگی که انگار یه چیز عادیه در حد جوش زدن، همه الا ماشالا دارن و اونیم که داره ملاحظه نداره که موقع سلام و خداحافظ ماچ و بوسه نکنه، حالا شما بیا ادم متشخصی باش و بگو باهات دست نمیدم چون ممکنه مریض شی طرف یه طوری نگات میکنه که انگار بهش گفتی ببخشید شما مبتلا به ابولا و ایدز هستید طرفتون نمیام. ضمن اینکه الان ویروسها وارداتی شده به لطف رفت و آمد زیاد مردم به کشورهای دوروبر. یعنی قدیما سرما میخوردیم یه چند روز درگیرش بودیم تموم میشد الان سرمامیخوریم دو هفته از کار و زندگی میفتیم. 

سر همین بیماری ساده مثل سرماخوردگی با این همه پولی که میدیم به پزشکان محترم و چهارتاقرص تکراری و امپولهای تکراری تر میگیریم کلی خرج میفته رو دوشمون و نتیجه هم همیشه خوب شدن نیست حالا. یعنی انتی بیوتیک رو میزنیم عفونت خشک بشه میزنه کل باکتریهای مفید و غیرمفید رو هم نابود می کنه و ازونطرف مشکلات گوارشی و چیزهای دیگه. 

و راهکارهای اساتید طب سنتی که فلان چیز رو بخور و نخور و اسامی عجیب. حالا از کجا گیر بیاریم دقیقا همون باشه و دقیقا همون رو بهمون بدن دیگه بحثش جداست. آخرین نسخه ای که گرفتم این بود. مدفوع الاغ ماده ای که ازدواج نکرده و البته در فصل بهار جمع اوری شده رو دود کنیم بلکه خوب شیم. یه اسم قشنگم دادن بهش. عنبرنسارا

آخرشم میرسم به حرف قدیمم. هیچی فصلی بهار نمیشه. از شمال جمع کنیم بریم جنوب :))

پاییز

بحثمون این بود که باید اینقد پول داشته باشم که بهترین دوربین و لنز ممکن رو بخرم و پاییز زرد و نارنجی تو پس زمینه آبی آسمون امروزها رو ثبت کنم. 

دوستم گفت: برای اینکه اون اندازه پولدار بشی باید پاییزهای زیادی رو از دست بدی و اون روزی که اینقدر پولدار شدی لذت پاییز رو نمیفهمی. 

دغدغه ذهنی

همیشه از جملات کلی و بدون نتیجه بیزار بودم. از قانون راز و کتابهای برایان تریسی و آنتونی رابینز. اعتقاد داشتم و دارم این کتابها برا اینجا با این قانون نوشته نشده. مثل راه رفتن روی ماه که با قانون زمین فرق داره، مثل اتمسفر مریخ که به جای نیتروژن و اکسیژن دی اکسید کربن داره. 

تو بدترین شرایط روحی یه شخص مثلا وقتیکه کسی رو از دست داده میگیم بیخیال غصه نخور میگذره. وقتی کسی ورشکست شده و پولش رو از دست داده و طبیعتا زندگیشو میگیم ای بابا زندگی دو روزه. جمع کنی مال دنیا رو که چی بشه. آخرش میری زیر یه خروار خاک. به کسی مریضه و مثلا بیماری گرفته که خودش و خانوادش رو به زحمت انداخته میگیم خدا بزرگه ایشالا شفا پیدا می کنه و بدتر از همه به کسی که ناراحتی روحی داره مثل افسردگی میگیم تو میتونی‏، تو چیزیت نیست نگاه کن فلانی از تو بدتره ولی داره فلان کارو میکنه. 

همیشه جملات کلی و کلیشه ای. به خدا ایمان نداری، توکل نمی کنی،‌ اراده نداری، تمرکزت کافی نیست، باید مشورت کنی، ذهنت باید باز باشه و هزار تا اصطلاح مسخره دیگه. 

این پست چند وجهیه. اولش اینکه هنوز نفهمیدم چطور میشه به تموم زندگی مثبت نگاه کرد؟ (انگ منفی باف بودن جواب نمیده. دلیل لازمه) یعنی چطور میشه همیشه دهن تا بناگوش باز باشه حتی برای بدترین مسائل. درک کردنی نیست. 

دوم اینکه وقتی راه حلی برای مشکل خودمون و بقیه نداریم سعی داریم راه حل بدیم در صورتیکه لازم نیست. به کسیکه عزیزشو از دست داده چیزی نمیشه گفت باید فقط ابراز ناراحتی و همدردی کرد. 

سوم اینکه اگر راه حلی بلد نیستیم سکوت کنیم‏، حالا چه اصراریه در مقابل مشکلات بقیه خودمون رو دانای کل جا بزنیم و بگیم من میدونستم یا باید اینطوری می کردی یا باید فلان نصیحت من الان عمل کنی. اگر کسی راه حلی داره باید واضح بگه. اگر میتونی غم و غصه کسی رو کم کنی انجامش بده اگر نه خیلی اوقات سکوت کردن و بسته نگه داشتن دهنمون خیلی بهتر از راه حلهای فیلسوفانه و جملاته قصار. 

تا یادم نرفته، با جملات قصار هم مشکل دارم حالا میخواد از هر کسی باشه. نمیشه تو یه جمله نیم خطی فلسفه دنیا رو خلاصه کرد. 



میخواستم این دغدغه ذهنیم رو باز کنم، حلاجیش کنم و شایدم بتونم برای خودم راه حلی بدم اما به نظرم نشد. شاید به این خاطر که مطالعه م کم شده.




بعدا نوشت: 

#خوش‌_بینی


به نظر من خوش بینی هنگامی که چیزی نباشد جز حرافیِ بدون فکر کسانی که پشت پیشانی کوتاه‌شان چیزی جز الفاظ را پرورش نمی‌دهند، نه فقط یک شیوه‌ی تفکر نادرست بلکه یک طرز فکر واقعا شرارت آمیز است.



اگر متحجرترین و سنگدل‌ترین خوش‌بینان را به میانِ بیمارستان‌ها، درمانگاه‌ها، و اتاق‌های مجاور جراحی ببریم، و از میان زندان‌ها، شکنجه‌گاه‌ها، و برده‌خانه‌ها، و از فراز میدان‌های نبرد و اعدام عبور دهیم، اگر تمامیِ گوشه‌های تاریکِ رنج را، مکان‌هایی را که نگاه خیره‌ی خودسرانه به آنها ممکن نیست، به او نشان دهیم و سرانجام، اگر بگذاریم تا به درون سیاه چالِ اوگولینو که زندانیان در آن از گرسنگی جان می‌دادند نگاه کند، او نیز به روشنی می‌بیند که این "احسنِ عوالمِ ممکن" چگونه دنیایی است. زیرا اگر دانته مصالحِ دوزخ خود را از دنیای واقعیِ ما نیاورده، از کجا آورده؟


#جهان_همچون_اراده_و_تصور 

#شوپنهاور

هارمونیکا

یه دوست قدیمی برای جشن تولد چهارسال پیش یه هارمونیکا یا همون سازدهنی هدیه داده بود. همیشه دلم میخواست یاد بگیرم. یه مدت دنبال استادش گشتم. کسی رو تو این شهر پیدا نکردم که بگن خوبه. 

بعضی وقتها نگاش می کنم میگم مگه چیکار داره خودت بشینی یاد بگیری. نمیشه واقعا؟‌ یه اراده میخواد دیگه. یه جورایی حس میکنم بدهکار کسی هستم که اینو خریده و من گذاشتم گوشه کمد دیواری لای وسایل بماند که کتاب آموزشی هم خریده بود اما  بعدش به این نتیجه میرسم که با این زندگی شلوغ و به هم ریخته خالی کردن یه وقت برای این یه کار خیلی سخته. اگه شروع هم کنم مثل خیلی کارهام وسط کار ولش می کنم و خودخوری و دلسردی بازم. پس تصمیم گرفتم به جای اینکه نوازنده بشم  و نوازنده خوبی بشم شنونده خوبی باشم .


Cavatina 

Time to Say Goodbye

Feelings

Summertime