نیمه شب نوشت
نیمه شب نوشت

نیمه شب نوشت

حاج آقا، داداش، سید، دایی، مهندس، استاد، عمو، دکتر، برادر، جناب، سرکار، ...

کلماتی که امروزها دور و برم زیاده و هم خودم استفاده می کنم هم بقیه بدون اینکه اسم واقعی خیلی ازین آدمها رو بدونم. کساییکه پشت عنوان قایم شدن، خواسته یا نا خواسته. 

یه استادی داشتیم دکتری را رو به قول بعضی ها نصفه گرفته بود. توی حیاط دانشگاه یکی دو بار صداش زدیم جناب مهندس. بی محلی کرد و تحویل نگرفت بعد که فهمیدیم داستان از چه قراره جناب دکتر صداش میزدیم و چقدر تحویل می گرفت. خدا رحمتش کنه. سنی نداشت، زود رفت. 

استاد ماکیاولی

راستش خیلی وقته مطالب سنگین رو نمی فهمم یعنی میام زوم می کنم رو یه مطلبی که نیاز به تمرکز چند دقیقه ای داره ولی همون دقیقه اول که متوجه میشم این مطلب نیاز به فکر کردن اساسی و حلاجی کردن مطلب داره بیخیالش میشم. مثلا خیلی وقته مشتق و انتگرال و این چیزها رو فراموش کردم گفتم دوباره یاد بگیرم (خودآزاری محض!) دیدم واقعا نمیتونم. تو بقیه زمینه ها هم همین بود. با اینکه از یه چیزهایی سررشته دارم ولی نمیتونم مطالب تخصصی رو مثل قبل تفسیر کنم و یاد بگیرم. با اینکه خیل نمیتونم رو یه موضوعی عمیق بشم ولی چند شب پیش یاد سیاست های ماکیاولی افتادم. اینکه چقدر منفور بوده و با این وجود یه طورهایی روشهای سیاستمداران رو افشا می کنه که چطور هدف وسیله رو توجیه می کنه. اینکه برای رسیدن یه مقصدی همه کار خلافی میشه کرد ولی یه جنبه های مثبتی هم داشته این موجود منفور. برای من حداقل اینطور بوده.یاد کارهایی که قبلا انجام دادم افتادم و ربط اینها به استاد ماکیاولی.

دیدم چند نفر جلوی در ایستادن و دارن سیگار میکشن. اینکه دود این سیگار کشیدن ها از لای در میاد تو خونه رو میشه تحمل کرد ولی اینکه پنج شیش نفر جلو رفت و آمد یه خونه رو میگیرن تحمل کردنی نیست. چند دفعه ای که عصبانی شدم و با شکایت و پلیس این چیزها مسئله رو تموم کردم نتیجه خوبی نداشت ولی چند وقتیه طور دیگه ای با اینا برخورد می کنم. وقتی بهشون میرسم میگم ارباب ها ‏، آقایون اجازه میفرمایید؟ لطف میکنید اونطرفتر بایستید (با یه لبخند ملیح :)) و اونا هم میگن ببخشید چشم حتما. 

بعد مدتها قرار بود از این مدرک نظام مهندسی چیزی گیرمون بیاد ولی گویا همه ش دردسر بود. یعنی تا اینجای ماجرا فهمیدم که طرف داره سرم کلاه میذاره. گفتم بهش زنگ بزنم بگم آقای کلاه بردار، فلان فلان شده این چه کاریه ولی قراره یه کار دیگه بکنم. میگم ببخشید مشکل مالیاتی دارم نمیتونم اینکارو انجام بدم و مظلوم نمایی هم میکنم که دل طرف بسوزه به جای اینکه عصبانی بشه و مسائل دیگه پیش بیاره. 

چند سال پیش که مغازه داشتم و برا خودم مشغول بودم یه سری آدم بودند که از یه طرف آشنا بودند و یه طرف مزاحم. نه میشد اینا رو دک کرد برن پی کارشون نه میذاشتن من کارم رو کنم. خلاصه بعد کلی فکر کردن به این نتیجه رسیدم که بهترین راه همینه که انجام دادم. تا یه هفته که میومدن به همشون میگفتم که یه مریضی پوستی واگیردار دارم و درمانش هم دوا و دارو زیاد میخواد. اینا هم از ترس گرفتار نشدن رفتن و دیگه اونطوری نمی اومدن.


- نه گفتن خیلی خوبه به شرط اینکه تبعاتش رو بپذیرید و البته هزینه هاش. 

- این موردهای بالا رو هیچوقت به هیشکی توصیه نکردم شاید از ضعف من بوده که اینطور رفتار کردم. 

-یه معلمی داشتم که یه چیزی ازش موند تو ذهنم. میگفت بتمرگ ،بشین و بفرمایید همه ش یه معنا داره ولی چه خوبه اونی که معنای خوبی هم داره استفاده بشه. 

-آخرش هم نفهمیدم ماکیاولی آدم خوبی بوده یا نه. شاید یه چیز تو مایه های «بی ادبان» تو داستان لقمان یا «بدان» تو قصه نوح و پسرش