نیمه شب نوشت
نیمه شب نوشت

نیمه شب نوشت

همه ی بی تفاوتی های من

صبح از که جایت بلند می شوی اولین چیزی که به ذهنت می رسد این است که دیر نرسی به اداره ای که کارمندانش فعل جیم شدن را به خوبی می دانند اما خلسه بعد از بیداری قابلیت عکس العمل سریع در مقابل خواسته ات را ازت می گیرت. نگاهی به لباسهایت می اندازی. پیرهنی که اتوی درستی ندارد و باید بپوشی و در کل لباسی که مدتهاست همان است و عوض نشده. به این فکر می کنی که چرا برای کسی مهم نیست که چی می پوشی و چرا عوض نمی کنی این تیپ و نوع قیافه را. با چشمانی پف کرده قیافه ات را در آینه دستشویی می بینی. ریشهای نیمه بلند و مرتب نشده و موهایی که اگرچه بخش بزرگی ش ریخته اما همانهایی که مانده بلند شده و دور گوشها را اذیت می کند. چرا کسی این را نگفته که فلانی وقت اصلاح است؟ اما مهم نیست .فردا یا پس فردا وقت آزاد دارم، احتمالا. صبحانه نخورده به سمت اداره راه میفتی. کسی هم نیست این را پرسیده باشد که چیزی خوردی یا نه. اما چه اهمیت دارد. فعل همیشگی را انجام می دهم. خریدن یک کلوچه و آبمیوه. با پول تو جیبی که به اندازه رفت و برگشت با تاکسی ست و مقادیر زیادی از راه باید پیاده گز بشود می توان کنار آمد اما از درد زانوی خرابی که وارد سومین سال ایراددار شدنش می شود نمی شود. اما این هم مهم نیست. من هنوز با همین پاها جاهایی می روم که هر کسی نمی رود و ورزش هم می کنم. به خانه که برمی گردی برای یک نفر مهم است که ناهار خورده باشی. تشکر ویژه و خالصانه. پاینده باشی همیشه. بعد از ظهر و بیکاری و وقت گذرانی و افکاری که هجوم می آورند. اما این طبیعت ماجراست. باید کسی باشد که تنهایی را آسان بگذرانی. چه اهمیتی دارد که حالا نیست. امشب هم می گذرد. سوال این است. چرا دیگر مهم نیستی برای بقیه . جوابش آماده ست. چه اهمیتی دارد که آدمها با رفتارشان بودن و مهم بودنت را اثبات کنند. مهم این است که ناراحت نباشم و ته دلم خالی نباشد. اینکه هنوز می توانم از خیلی چیزها لذت ببرم. همین کافی ست.

نظرات 2 + ارسال نظر
سحر چهارشنبه 8 مهر 1394 ساعت 17:49

گاهی باید عینک ات را عوض کنی...
گاهی باید دنیا را زیبا ببینی...
عینکت را که عوض کردی...
یادت باشد محو دنیا نگردی...
تنها شاد زندگی کن...
دلخوشی به چیزهای کوچک لذت بخش است....
دنیا دو روز است...
زندگی را جور دیگر باید دید....

ای کاش به همین سادگی می شد. در کل موافقم

هوادار هولدن چهارشنبه 8 مهر 1394 ساعت 02:15

بعضی وقتا آدم حرف نزنه خیلی بهتره...
منم الآن ترجیح میدم چیزی نگم...

یعنی یه جایی خوندم ک وقتی مرد دلگیره بذار توی لاک خودش باشه.

ایمان بیاور به پایان فصل سرد

ممنون که درک می کنی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد