نیمه شب نوشت
نیمه شب نوشت

نیمه شب نوشت

وقتی که می خوانم

کتاب که می خوانم، ذهن بازتری دارم. حرف برای گفتن دارم. مشتاقم بشنوم. بحث کنم. حتی حاضرم طوری کل کل کنم که کار به دعوا بکشد.

کتاب که می خوانم، توی پیاده رو که راه می روم، علف های بین آجرهای پیاده رو هم مهم می شوند. لکه ی آبی آسمان بعدازظهر پس از باران که یادت هست؟ دقیقاً به خاطرت میاد.

کتاب که می خوانم، اگر باب طبعم باشد، دنیا را بزرگتر می بینم. به آدم هایی که حرفی برای گفتن ندارند بی اعتنا می شوم، کناره میگیرم ازشان. حتی اگر خوب باشند.

کتاب که می خوانم، خیال پردازی ام به اوج می رسد، کودک می شوم. دنبال موقعیت می گردم که بچه بودنم را اثبات کنم. اینکه سن و سال هنوز عدد است اثبات می شود.

کتاب که می خوانم، دنیا را رنگی و رنگ های دنیا را غلیظ تر و خوش رنگتر می بینم.


کتاب که نمی خوانم، ذهنم مثل غذایی که روی گاز قُل قُل می جوشد رویش می بندد، داخلش دیده نمی شود. شفافیتش را از دست می دهد. حس حرف زدنم گرفته می شود. حرفم نمی آید.

کتاب که نمی خوانم، هیچ چیز جذبه ای ندارد حتی دو پروانه ای که دور هم دیروز می گردیدند. حتی گل های وسط بلوار.

کتاب که نمی خوانم، ذهنم درگیر صحبت های بیهوده اطرافیان می شود. دنبال حرف های خاله زنکی می گردم. اینکه فلانی چکار کرد یا فلانی بچه اش چند ساله است.

کتاب که نمی خوانم، همه چیز خاکستری ست. هیچ جذبه ای ندارد. حتی تشخیص رنگ های مداد رنگی های پشت ویترین مغازه هم دشوار می شود.

کتاب که نمی خوانم، سرم درد می کند. مثل معتادها استخوان هایم تیر می کشد.

نظرات 3 + ارسال نظر
هوادار هولدن سه‌شنبه 28 مهر 1394 ساعت 02:33

اون ترانه ای رو ک یه مدته خیلی گوش میدم فرستادم واست.
ایمیلتو چک کن .
اینجاهم نذار غبار بگیره.
تازه کن .
به قول وب باز ها آپ کن

به روی چشم

هوادار هولدن شنبه 18 مهر 1394 ساعت 23:47

دلم گرفته رفیق...
هوای گریه دارم

گریه کن، گریه خیلی قشنگه

هوادار هولدن جمعه 17 مهر 1394 ساعت 22:55

کتاب خیلی خوبه.
اینو تو گفتی و من فهمیدمش....
ولی این آخری داره میره رو اعصابم.

از هرچیزی ک باعث میشه خاکستری بشه رنگدانه های اطرافت،بپرهیز حتی با کتاب گروه سنی الف

سعی میکنم.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد