نزدیک یک سالی میشه میشناسمش. خیلی دلسوزه. به نظرم اگر این تنهاییش ادامه پیدا کنه حتما افسردگی می گیره. مثه من. شاید مثه گذشته من. و من نمی خوام اینطوری باشه.
هنوزم یادم نمیره که می گفت خیلی وقتها منو یادش میومد. این خیلی برام عجیب بود ولی منم مثه خودشم. خیلی وقتها به یادم میاد.
از اینکه ابرها را دوست دارد و من هم همینطور.
ازینکه عاشق طبیعت است و من هم همینطور و اینکه دستش به طبیعت نمی رسد و من می رسد.
ازینکه هنوز هم می دانست من عاشق فسنجانم.
بیستم شهریور هشتاد و نه
ساعت یک و یک دقیقه شب
بوی طبیعت دلنوازترین بوی دنیاست
حکما دفتر قدیمیتان خواندنی ست آقا.....
:)
پس حسم درست بوده...
بله. درست بود
یه چیزی بگم؟ خیلی حس و بوی الان رو میده این نوشته. چراشو نمیدونم...
دقیقا. همینطوره
چه عالی... گاهی گمان نمیکنی و میشود ...
شاد باشید.
لینک آهنگ انگار یه مشکلى داره:(
درسته که...
روی "دریافت لینک دانلود بزنید"
مرسی