نیمه شب نوشت
نیمه شب نوشت

نیمه شب نوشت

باقی مانده از 94

سالی که گذشت اگرچه پر از ناکامی بود اما نکات مثبتی هم داشت. اینکه به تنهایی عادت کردم. این آرزویی بود که همیشه داشتم و حالا احساس می کنم اگر وسط یک بیابان تنها باشم حداقل استرس کشنده و تنگی نفس به سراغم نیاید. دوم اینکه این اصل تغییر نمی کند: آدمها هر چقدر سنشان بالاتر می رود تجربیاتشان در شناخت آدمها بیشتر می شود، کمتر در برخوردهای اول اشتباه می کنند مگر اینکه نتوانند بر احساساتشان غلبه کنند. سوم اینکه هیجان را باید از زندگی دور کرد. هیجان نوعی آشفتگی ست که نظم ذهنی را به هم می ریزد. حسی که بسیار اذیتم کرد و هنوز رگه هایی از آن وجود دارد. چهارم اینکه خوب یا بد زندگی با نداشته و اینکه اگر فلان چیز بود و فلان طور می شد خوب می شد برای همیشه کنار رفت. با چیزی که هست زندگی می کنم. اگر چه سخت و تا اندازه ای غریب و ناهمگون است اما به هر حال انتخاب من این بود. و نکته آخر اینکه هنوز نتوانستم کلی گویی را رها کنم . طوری که بعید می دانم کسی متوجه بشود من از چی حرف می زنم!

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد