نیمه شب نوشت
نیمه شب نوشت

نیمه شب نوشت

جنگل اردیبهشت

یکی از آپشن های مجرد بودن کوه و جنگل رفتن اول صبح روز تعطیله. کوله تو می بندی و میری. حالا هر کجا که شد. نزدیک ،دور، ارتفاع، دشت حتی دریا. صبح با صدای زنگ تلفنی بلند شدم که معلوم بود کیه این وقت صبح. ساعت شش صبح روز تعطیل فقط یک نفر با آدم کار داره. اونم برای رفتن به بالا. خوشبختانه وسیله داشت و زحمت اتوبوس سواری کم شد. صبح ناشتا فقط با دو تا لقمه نان و یه خورده آب چشمه اول مسیر نزدیک سه کیلومتر توی ارتفاع پیاده روی کردیم. با اینکه کوله به نسبت پری داشتم ولی احساس خوبی داشتم. لذت سر و صدای پرنده هایی که این موقع سال وقت جفت یابیه تموم نشدنیه. فقط کافیه چشمهاتو ببندی و گوشهات کار کنه. چشمهای خیالت باز میشه به بهشتی پر از درختهای سبز و یه آسمان آبی با ابرهایی که درست از بالای سرت رد میشن و صدای پرنده از سحره گرفته تا دارکوب روی تنه پوسیده درختی که مدتهاست از وسط شکسته.

شما نمیتونی به همچین جایی بیای و چای لاهیجان با بوی دود و پونه ای که همون دور و برا رشد می کنه و امتحان نکنی. نه یه لیوان نه دو تا که سیر نمیشی. انگار که تمامی اجزای گوارشیت ازت تشکر می کنن و هوایی که ریه هات رو باید با فشار باز کنی تا هر چقدر می تونی توی رگهات بفرستی. خنک های نسیم بهاری اردیبهشتی توی جنگلهای مرتفع شمال رو بعید می دونم جای دیگه بتونی تجربه کنی به خصوص اینکه همزمان کنار آتیشی نشسته باشی صدای سوخته شدن ذرات چوب خشک ها گوشت رو نوازش بده. و در نهایت املتی که با حوصله زیاد روی اون آتیش درست میشه و مخلوطی از بوی دود و خاکستر همراهشه.

آدمهای کوه مرام خاصی دارند. باحوصله بودن و دور بودن از ویژگی های برخوردهای توی شهر مستقیما به چشم میاد. هیچ صحبتی از ناراحتی و حرفهاییی که ربط به مادیت داشته باشه نمیشه انگار طبیعت مثل یه حجم بزرگ همه وجود انسانها رو در خودش هضم می کنه و به همه یه شخصیت میده.

در طبیعت این طبیعته که حکومت می کنه. سوسک و حشراتی که ممکنه از سر و کولت بالا برن هم توی این فضا تحمل کردنی هستند و اونجاست که متوجه میشی تو هم یکی مثل همین موجوداتی با ابعاد بزرگتر و باید به همه اینها احترام بذاری.

بهترین تفریح من توی جنگل اینه که دراز بکشم روی علفها و از بین شاخه درختهایی که به هم رسیدند عبور ابرها توی آسمان رو نگاه کنم. سبز. سفید. آبی و پاههایی که نور آفتاب گرمش می کنه. در اون لحظه تمام خواستن های دنیا به پایان می رسه و به خودت که نگاه می کنی میبینی تبدیل شدی به آرامش. چیزی که نمی خوای تموم بشه.


نظرات 19 + ارسال نظر
زویا پنج‌شنبه 6 خرداد 1395 ساعت 19:29 http://password-is-life.blogfa.com

آنقدر خوب نوشتید که یک لحظه چشم بستم و خودمو وسط اون درختها حس کردم. تفریح اتان مستدام

لطف دارید :)

rava چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 ساعت 04:50 http://rava-ham.blogsky.com

از ایـن هَــواى ِ دو نَفَــره فَقَــط فیـن فیـنِـش به ما رِسیــده....

سلام

مایل بودین به وبم سر بزنید خوشحال میشم

امیدوارم شادیهاشم برسه بهتون :)

بهنام سه‌شنبه 28 اردیبهشت 1395 ساعت 21:24 http://harfehesabi.blogsky.com

چقدر هوس بر انگیز!
البته من تو هیچ شرایطی نمیتونم خودمو با جک و جونورا یکی بدونم متاسفانه!!

دقیقا. منم فکر نمی کنم اون جونورا هم بخوان با ما مقایسه بشن. به هر حال آدم هر جا میره فقط خراب می کنه اونجا رو

بی نشان سه‌شنبه 28 اردیبهشت 1395 ساعت 20:23 http://abidic.blogsky.com

وقتی پای تفاوت های فردی پیش مباد تازه متوجه میشی که چقد از دنیا جا موندی
داداش شبه بهشتت رو بچسب که حال و هواتو عشقه

فدای محبتت. ایشالا قسمت شمام بشه:)

بانوی بهار سه‌شنبه 28 اردیبهشت 1395 ساعت 14:20 http://khaterateman95.blogsky.com

اره الاان هست ^_^
من عاشق اینجور عکسام:)زیاد بذار:)

باشه. ازین به بعد :)

بهزاد سه‌شنبه 28 اردیبهشت 1395 ساعت 14:03 http://anahno.blogsky.com

چند تا لاهیجانی تو خوابگاهمون هست همه شون خوشتیپ و باحالن و با نظم
از طبیعت لذت میبرید

من گیلانی نیستم ولی جنگلهای شمال شبیه به همند. در مورد خوشتیپ بودن نظری ندارم :)))

شب نویس دوشنبه 27 اردیبهشت 1395 ساعت 23:13 http://mymagichands.blogsky.com/

شمال...طبیعت...چقدر دلم تنگ شده برای طبیعت.اینجور تصاویر روحم رو تازه میکنن...

:)

بانوی بهار دوشنبه 27 اردیبهشت 1395 ساعت 20:27 http://khaterateman95.blogsky.com

عکسه کو؟دیگه نیست:(

هست که

یوسف دوشنبه 27 اردیبهشت 1395 ساعت 15:32 http://avazdarbaad.blogsky.com/

آقا اینجا کجاست؟ چقدر قشنگه ! کوهی که من میرم اصن اینقدر فضای سبز نداره :(

نمیدونم شما کجا هستی اما اینجا یعنی شمال کشور از این بهشتها زیاد داره. ایشالا قسمت شما بشه :)

الی یکشنبه 26 اردیبهشت 1395 ساعت 23:38 http://elhamsculptor.blogsky.com/

اون حرکت ابرها تشعشعات خورشید از بین درختا خیلی روح نوازه
میدونی میشه یه چیزی شبیه اتوپیا یا همون ارمان شهر خودمون
توصیفت شبیه اونجاست




البته اونجا سوسک و حشره نداره

آره یه خورده شبیهه ولی شهر و جنگل با هم تضاد دارند.
به جز پشه هاش با بقیه حشراتش میشه ساخت

Tina یکشنبه 26 اردیبهشت 1395 ساعت 19:57 http://trm.blogsky.com/

دراز کشیدن و تماشا کردن ابر ها...


از قضاوت کردن خوشم نمیاد اما یه حسی بهم میگه تو خوشبختی

آره تو اون لحظه ها

بی نشان یکشنبه 26 اردیبهشت 1395 ساعت 17:16 http://abidic.blogsky.com

جنگل، کوه ، آتیش ، چای ، کلبه جنگلی ، رفیق پایه ، سگی که خیلی دوسش داری
مجموع اینا یعنی عشق ، یعنی امید ، یعنی از ترکیب کلمات بی جان و حروف منقطع جملات زیبا و قابل تجسم خلق کردن
اونجا که رفتی قطعه ای از بهشت بود عابا؟

اگه خود بهشت نباشه شبیهش هست حتما.
چقدر خوبه این کامنت شما :)

فاطمه یکشنبه 26 اردیبهشت 1395 ساعت 00:51 http://life-me.blogsky.com/

خوندن این توصیفاتم بسی لذت بخش بود
دلم خواست...

ایشالا قسمت شمام بشه به زودی

حوا شنبه 25 اردیبهشت 1395 ساعت 17:35

چه عالی... همیشه شاد باشی.

سلامت باشین :)

بانوی بهار شنبه 25 اردیبهشت 1395 ساعت 17:12 http://khaterateman95.blogsky.com

و به خودت که نگاه می کنی میبینی تبدیل شدی به آرامش. چیزی که نمی خوای تموم بشه ^_^
انقد تهشو دوست داشتم انقد تهشو دوست داشتم ^_^

کلاا توصیفاتت راجب طبیعت عالیه:)

ممنونم ازت. لطف داری :)

شیرین شنبه 25 اردیبهشت 1395 ساعت 15:47 http://www.ladyinpink.blogfa.com

پس کلبه عمو تام کووو.
البته اسم عموی کلبه دارشما چیز دیگه بود..
خوشبحالتون.
جای ما خالی

جای شما خالی.
میخوام وقتی پیر شدم یه کلبه تو جنگل بسازم. بهت گفته بودم نه؟

بی نشان شنبه 25 اردیبهشت 1395 ساعت 11:38 http://abidic.blogsky.com

انگار طبیعت مثل یه حجم بزرگ همه وجود انسانها رو در خودش هضم می کنه و به همه یه شخصیت میده.
لمسش کردم

:)

Elham شنبه 25 اردیبهشت 1395 ساعت 02:22 http://elhamabar20476.blogsky.com/

یه همراه خوب که داشته باشی هر چقدرم بخوایی نمیتونی مقاومت کنی و مجبورت میکنه ترس رو فراموش کنی

من اسمش رو میذارم «پایه». یه پایه خوب باعث میشه بیشتر از چیزی که هستی باشی. :)

Elham شنبه 25 اردیبهشت 1395 ساعت 02:11 http://elhamabar20476.blogsky.com/

ای جونی کجایی که یادت بخیر، چقدر خوب توصیف کردید مخصوصا اون قسمت همزیستی مصالمت امیز با سوسک خیلی کار سختیه کنار اومدن باهاشون اما من تونستم

وقتی میریم طبیعت فقط جنگل کوهش نیست. اون سوسک ها هم جزیی از طبیعتن. اما واقعا سخته با بعضی از عناصرش کنار اومدن .
عجیبه که تونستین

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد