نیمه شب نوشت
نیمه شب نوشت

نیمه شب نوشت

استاد ماکیاولی

راستش خیلی وقته مطالب سنگین رو نمی فهمم یعنی میام زوم می کنم رو یه مطلبی که نیاز به تمرکز چند دقیقه ای داره ولی همون دقیقه اول که متوجه میشم این مطلب نیاز به فکر کردن اساسی و حلاجی کردن مطلب داره بیخیالش میشم. مثلا خیلی وقته مشتق و انتگرال و این چیزها رو فراموش کردم گفتم دوباره یاد بگیرم (خودآزاری محض!) دیدم واقعا نمیتونم. تو بقیه زمینه ها هم همین بود. با اینکه از یه چیزهایی سررشته دارم ولی نمیتونم مطالب تخصصی رو مثل قبل تفسیر کنم و یاد بگیرم. با اینکه خیل نمیتونم رو یه موضوعی عمیق بشم ولی چند شب پیش یاد سیاست های ماکیاولی افتادم. اینکه چقدر منفور بوده و با این وجود یه طورهایی روشهای سیاستمداران رو افشا می کنه که چطور هدف وسیله رو توجیه می کنه. اینکه برای رسیدن یه مقصدی همه کار خلافی میشه کرد ولی یه جنبه های مثبتی هم داشته این موجود منفور. برای من حداقل اینطور بوده.یاد کارهایی که قبلا انجام دادم افتادم و ربط اینها به استاد ماکیاولی.

دیدم چند نفر جلوی در ایستادن و دارن سیگار میکشن. اینکه دود این سیگار کشیدن ها از لای در میاد تو خونه رو میشه تحمل کرد ولی اینکه پنج شیش نفر جلو رفت و آمد یه خونه رو میگیرن تحمل کردنی نیست. چند دفعه ای که عصبانی شدم و با شکایت و پلیس این چیزها مسئله رو تموم کردم نتیجه خوبی نداشت ولی چند وقتیه طور دیگه ای با اینا برخورد می کنم. وقتی بهشون میرسم میگم ارباب ها ‏، آقایون اجازه میفرمایید؟ لطف میکنید اونطرفتر بایستید (با یه لبخند ملیح :)) و اونا هم میگن ببخشید چشم حتما. 

بعد مدتها قرار بود از این مدرک نظام مهندسی چیزی گیرمون بیاد ولی گویا همه ش دردسر بود. یعنی تا اینجای ماجرا فهمیدم که طرف داره سرم کلاه میذاره. گفتم بهش زنگ بزنم بگم آقای کلاه بردار، فلان فلان شده این چه کاریه ولی قراره یه کار دیگه بکنم. میگم ببخشید مشکل مالیاتی دارم نمیتونم اینکارو انجام بدم و مظلوم نمایی هم میکنم که دل طرف بسوزه به جای اینکه عصبانی بشه و مسائل دیگه پیش بیاره. 

چند سال پیش که مغازه داشتم و برا خودم مشغول بودم یه سری آدم بودند که از یه طرف آشنا بودند و یه طرف مزاحم. نه میشد اینا رو دک کرد برن پی کارشون نه میذاشتن من کارم رو کنم. خلاصه بعد کلی فکر کردن به این نتیجه رسیدم که بهترین راه همینه که انجام دادم. تا یه هفته که میومدن به همشون میگفتم که یه مریضی پوستی واگیردار دارم و درمانش هم دوا و دارو زیاد میخواد. اینا هم از ترس گرفتار نشدن رفتن و دیگه اونطوری نمی اومدن.


- نه گفتن خیلی خوبه به شرط اینکه تبعاتش رو بپذیرید و البته هزینه هاش. 

- این موردهای بالا رو هیچوقت به هیشکی توصیه نکردم شاید از ضعف من بوده که اینطور رفتار کردم. 

-یه معلمی داشتم که یه چیزی ازش موند تو ذهنم. میگفت بتمرگ ،بشین و بفرمایید همه ش یه معنا داره ولی چه خوبه اونی که معنای خوبی هم داره استفاده بشه. 

-آخرش هم نفهمیدم ماکیاولی آدم خوبی بوده یا نه. شاید یه چیز تو مایه های «بی ادبان» تو داستان لقمان یا «بدان» تو قصه نوح و پسرش

نظرات 6 + ارسال نظر
ققنوس دوشنبه 24 دی 1397 ساعت 14:13 http://googhnos.blogsky.com

من کاملا راهکارهاتون را تایید میکنم , چون هدف وسیله را توجیح میکنهالبته تو این جامعه

مرسی

Showgirl چهارشنبه 14 آذر 1397 ساعت 10:15 http://Snowgirl-snow.blogsky.com

ولی بعضیا اینقدددددددر بیشعورن نه با زبون خوش ادم میشن نه با جنگ و دعوا . مثل بیشعورای ساکن طبقه دو خوابگاه ما: |

تو خوابگاهها گویا همه جا همینطوریه. چرا؟!!!

الی سه‌شنبه 13 آذر 1397 ساعت 09:50 http://elhamsculptor.blogsky.com/

والا هنوزم تو فکر مشتق و انتگرال و کاربردش تو این بلاد هستم
وگرنه بقیه جاهای خارج از این مرز و بوم که کاربرد داره ولی اینجا...
همون خودآزاریه

آره والا

پوفر یکشنبه 11 آذر 1397 ساعت 01:52

احتمال قریب ب یقین اونی ک میخواد با پاچه‌خواری یه کاره‌ای بشه تو دولت هدفش با کسی که میخواد خدمت کنه به مملکتش یکی نیست. هرچند این روزا همه میخوان خدمت کنن :)
نمیدونم دیگه من این یارو رو نمیشناسم اصن ولی یه حسی بهم میگه مشکل داشته!

آره خب اونی که هدفش خدمت باشه نمیخواد و نمیتونه خودشو به زور برای خدمت کردن تو دولت جا کنه.

استاد مشکل داشته ، اصلا به خاطر مشکلاتی که درست کرده معروف شده

پوفر شنبه 10 آذر 1397 ساعت 01:56

مثلا همون فضایی که شما جلوی در تصویر کردین، یه عده دارن سیگار می کشن. شما هدفتون اینه که کاش آدمها بفهمن دارن مزاحمت ایجاد میکنن و اینقدر خودخواه نباشن. میتونین فکر کنین چطور این آدمها رو توجیه کنین اونورتر واستن، یا میتونین کلا برین باهاشون دعوا کنین و بهشون بد بیراه بگین که بیجا کردن سیگارشونو جلوی اون دره میکشن. این روش دوم میشه کاری ک خلاف هدف شماست چون باز شمایین ک دارین خودخواهانه برخورد میکنین و حق اون چند نفرو نادیده میگیرین (اونا شاید چاره دیگه‌ای و جای دیگه‌ای برای ایستادن دور هم ندارن یا هرچی اصن...)
داستان ماکیاولی هم من خوندم به نظرم اومدم همینه شعار دادن و حرفای قشنگ زدن در حالیکه از اطمینان ایجاد شده سواستفاده کنی و کاملا متضاد با اون شعارها عمل کنی.

راستش هدف هر دو رفتار یکیه. اینکه دعوا کنیم یا محترمانه بخوایم ازشون فقط هدفمون اینه که به چیزی که میخوایم برسیم. حالا حالت دوم فرقش اینه که هزینه بره. یعنی شما دعوا کنی دردسرات بیشتره پس حالت محترمانه مارو به هدفمون میرسونه با هزینه کمتر. بنده خدا ماکیاولی هم همینو میگفت. مثلا میگفت من قراره یه کاری بشم تو اون دولت پس پاچه خواری فلان آدم ظالم رو میکنم . مهم هدفمه که دارم بهش میرسم حالا اینکه خوبه یا بده مهم نیست.

پوفر جمعه 9 آذر 1397 ساعت 01:23

به نظرم اینکه ما به روش انجام دادن کارها اهمیت بدیم و روشون فکر کنیم به معنی اینکه اساسا کارهایی رو در جهت رسیدن به هدف انجام بدیم که در تضاد با تعبیر و دلایل بوجود اومدن اون هدف هست، نمیتونه باشه!
دارم فکر میکنم ما چه آدمای طفلکی‌ای هستیم که با کوچکترین عدم صداقت خودمونو جنایتکار فرض میکنیم :)) منم این مشکلو دارم این روزا که نمیتونم به خیلی چیزا نه بگم و فکر میکنم باید تحت هر شرایطی برای دوستام وقت بذارم و اگه مثلا به یه بهونه‌ای بپیچونم از عذاب وجدان میمیرم!
بشین و بفرما و بتمرگ یکیه ولی مهمه که از کدومش استفاده کنی! (یادش بخیر بابای منم همیشه اینو میگفت.)

- کاش یه مثال میزدی برا مورد اول
- منم اینطوریم ، یعنی خیلی مایه میذارم برا بقیه ولی خیلی وقتها سرزنش میکنم به خاطر اینکه برای آدم درستی اینکارو نکردم.
- یادش بخیر

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد