نیمه شب نوشت
نیمه شب نوشت

نیمه شب نوشت

چلچله ها

راستش بعد مدتها بلاگ اسکای رو باز کردم و قرار شده یه چیزی بنویسم ولی دلهره و ترس از این دارم که چی باید بنویسم. حقیقت ماجرا اینجاست که دنبال اتفاق جدید و نویی تو زندگی می گشتم. یه بهانه جدید برای آغاز همه چی. حتی نوشتن. از اتفاقات جدید. از روزمرگی های هر روزه فقط مرگش اتفاق نیفتاده. روزش هر روز تکرار میشه بدون اینکه اون اتفاق یا اتفاقات جدید رخ بده. شاید زیادی متوقع شدم. از اینکه هر روز با کلی کاغذ و خرت و پرت از در خونه میام بیرون و طبق روال هر روزه یه گپی با مغازه دارها میزنم و بعدش مثل هر روز دختر پسرهای جوونی که با یه پلاکارد واستادن و راننده ها رو تشویق می کنن که بیان و بخشی از تاکسی های اینترنتی بشن که همه جا رو پر کردن و بعدش تاکسی. تاکسی هایی که اونها هم حرف تازه ای ندارن جز اینکه همه چی گرون شده اما این کرایه ها نه و شلوغی شهر و آشفتگی و تو هم رفتگی همه اجزا متحرک که با دیدنش فقط ذهن خسته میشه. واقعا نباید تو دل این همه بهم ریختگی و بی نظمی داستان تازه ای باشه؟ پس اگه نویسنده ای وسط میدون شهر نشسته باشه و قرار باشه چیزی بنویسه که قرار باشه چند نفر بخوننش از چی باید الهام بگیره؟ چه اتفاق ویژه ای باید باشه که با بقیه 95درصد روزمرگی زندگی آدمها فرق داشته باشه؟ شاید اگه این نویسنده خیلی بهمون لطف داشته باشه بتونه از چلچله هایی بنویسه که تو هوای شرجی بعد یه روز بارونی و گرم تابستونی بنویسه. بنویسه که اینها چقدر شاد و خوشحالن که دور هم تو هوا چرخ میزنن و ترافیک و آدمها رو به هیچی حساب نمی کنن. شایدم تو این تاریخ باید از وضعیت الان بچه های پرنده ها بنویسه که کم کم بزرگ شدن و دارن سعی می کنن از خونه های گلی که تو کنج دیوارهای خاکستری ساختمونهای شهر ساختن بپرن بیرون و پرواز رو یاد بگیرن. از اونهایی که این وسط نتونستن و مایه تاسف خوردن آدمها برای افتادن جنازه هاشون کف زمین میشن میگذریم. 

به نظرم باید به همون نویسنده هم بگیم اگه از این سوژه گذشتی پاشه بره خونه. شاید دنیا جذابیت های قبلش رو دیگه نداره.

نظرات 6 + ارسال نظر
Baran سه‌شنبه 22 مرداد 1398 ساعت 20:08 http://haftaflakblue.blogsky.com/

بله!

خانباجی یکشنبه 13 مرداد 1398 ساعت 10:08

https://khalkhanbaji.blogsky.com
خانباجی یا همون ققنوس سابق
حالا خیالم راحت شد آدرس را فرستادم

Baran سه‌شنبه 8 مرداد 1398 ساعت 12:43

سلام به شما و
به کلی کاغذو
خرت پرت های همراه،به کوچه،به گپ گفت ،به دختر وپسر جوون.به ترس ،به تشویق،....به حقیقت ماجرا.
سلام به نویسنده ای که وسط میدن شهر نوشته و
به الهام فکرمیکنه.
سلام به اتفاق های ویژه ی ۹۵درصدی ،به لطف نویسنده.
سلام به چلچله ها،به شادی و
چرخ زدن ها،به لونه های گِلی کنج دیوارو
به جوجه ها....به خاطر سپردن پرواز.
سلام به همین سر به هوایی ساده و
سیال،به اخم،به نچ نچ نویسنده؛سلام


وبلاگ؟

snowgirl پنج‌شنبه 27 تیر 1398 ساعت 23:40 http://snowgirl-snow.blogsky.com/

سوژه های قشنگی هستن ولی برای کسی که تو خیابونای بارون خورده ی پاریس قدم میزنه و از زندگیش لذت میبره . یا هرکجای دیگه ای که ادماش مجبور نیستن چیزایی که ماتحمل میکنیم رو تحمل کنن .
اگه یه نفر از این قشنگیا برام حرف بزنه ، حس میکنم داره به شعورم توهین میکنه .

حالا یه کوچولو سعی میکنیم تو این وضعیت شده حتی یه کمتر لذت ببریم

ققنوس پنج‌شنبه 27 تیر 1398 ساعت 18:59

واقعارروزمرگی درد بزرگیه، اوضاع بقدری خرابه که نایی برای آدم نمونده

بهزاد سه‌شنبه 25 تیر 1398 ساعت 08:58

زندگی شیرین تر از این حرفاس اینجا ریده شده توش

آره متاسفانه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد