نیمه شب نوشت
نیمه شب نوشت

نیمه شب نوشت

پاییز

اینقدر غرق دنیای روزمره و تکراری و صبح پاشو شب بخواب شدم که یادم رفته بود کارهای دیگه ای هم دارم و باید بهش برسم. نوشتن یکی از اون کارها بود که نه کاغذیش انجام میشه الان نه تایپیش. قبلنها وقتی یه کتاب خوب می خوندم تحت تاثیر نوشته های اون کتاب قرار می گرفتم و کلی درم انگیزه ایجاد می شد که مثلا منم میتونم مثل اون نویسنده بنویسم حتی یه جاهایی تقلید هم می کردم ولی دنیای یه نویسنده که کتابش اونقدر معروف شده که برسه به جایی که من هستم کجا و دنیای بدون پیچیدگی و تکراری و البته خالی از وقتهای با خود بودن من کجا. معلومه که سعی و تلاش بیهوده کردنه. به اینجا که رسیدم ذهنم میره به سمت «صد سال تنهایی» که چطور نوشته شده و چه ذهن قوی پشتش بوده و آیا مارکز مثلا میتونسته صبح با سر و صدای ماشینها با بدخلقی و بدخوابیدن دیشبش پاشه و یه روز پر از استرس رو تجربه کنه و بعدازظهر از فشار سردرد سینوسیت و خیلی از کارهایی که به نتیجه نرسیدن و بعضی هاش هم رسیدن البته برسه خونه و بخوابه و دوباره پاشه یه سری دوباره این داستان تکرار بشه تا آخر شب. به نظر من اگه مارکز باشی میشه ولی بدبختی اینجاست که شدم مثل «ریکاردو ریش» که انگار حال و حوصله خیلی کارها رو نداره ولی هر روز مجبوره یه روند خطی و تکراری رو طی کنه و حالا این وسط یه اتفاقهایی هم میفته و نه اینکه همه ش تکراری باشه ولی روند کلی داستان تکرار باشه و تکرار.

بر خلاف دوستان پاییز دوست و عاشق و دلداده اصلا از پاییز خوشم نمیاد. نه اون قدیمها که مدرسه بود و دانشگاه که خیلی ارادتی نداشتم بهش و تا جاییکه تونستم خاطراتش شیفت دیلیت شده از توی حافظه و حتی آدمهایی که میشناختم از اون دوران نه حالا که معلوم نیست روز گرمه چی بپوشیم و شب سرده چه کنیم. یه جورهایی برزخه. دروغ چرا اینجایی که من هستم پاییزش خیلی رویاییه. آبان به بعدش خیلی قشنگه. حالا از فاصله دور که کوهها و جنگلهاش دیده میشه یه هاله نارنجی روی اونها دیده میشه و خوردنی هاش هم که خب گفتن نداره و من هنوز دنبال زرشک کوهی می گردم. اگر بتونم به پاهایی که سه چهار ماهی هست رنگ کوهنوردی رو ندیده برم تا اون بالاها.

تنها وضعیتی که امیدوارم می کنه برای نوشتن از حالا به بعد تنهایی شبانه و کیبوردیه که نور داره و مجبور نیستم شبها تو تاریکی دنبال حروف بگردم. 



Dark Life Note - For a Moment♪


نظرات 4 + ارسال نظر
Baran چهارشنبه 24 مهر 1398 ساعت 09:53

خط آخر این پست و
امیدواری که ذکر کردین یادآورِ این جمله ی جناب گابریل:"همیشه چیزی برای دوست داشتن وجود داره"شد.

مرسی برای این جمله

خانباجی چهارشنبه 24 مهر 1398 ساعت 07:09

اااا کجا رفتین تهنایین؟
والا من پاییز و زمستون را بخاطر خنکی هوا دوس دارم، چون بشدت گرمایی هستم و تو گرما دیووانه میشم و بدعنق
همه اون نویسنده های معروف از صفر شروع کردن و ذهنشون را پرورش دادن، اگر بخواهید میتونید بنویسید، از قدیم گفتن خواستن توانستنه. همون اول که قرار نیست صدسال تنهایی بنویسید، مارکزم اون اول ننوشته، کم کم به اون هم میرسید

ولی شما هر چقدر هم پاییز رو دوست داشته باشین نمیتونین از اینکه ساعت 5 شب میشه رو دوست داشته باشین
در مورد نویسنده شده حق با شماست ولی گرفتاری ها اینقدر زیاده که حتی نمیشه طرفش نزدیک شد. شاید یه موقع دیگه بشه کاری کرد

Snowprincess چهارشنبه 24 مهر 1398 ساعت 02:27 http://snowgirl-snow.blogsky.com/

حد اقل مثل تابستون ادم جزغاله نمیشه .
اتفاقا بابا چند روز پیش رفته بود کوه ، زرشک کوهی اورد واسمون. جای شما خالی

خوش به حال شما. راستش من تا خوددونه های زرشک رو از درخت نچینم بیخیال نمیشم فصل هم فقط بهار

سلام

باور کن در مورد کیبورد به نکته خیلی ظریفی اشاره کردی!

آی خوبه همچین لپتاپی داشته باشه آدم!

من مخصوصا وبلاگ نویسی رو هر وقت که کامپیوتر دم دستم باشه انجام میدم.

اولویت با کامپیوتره. منتهی برای کامپیوتر خودم یدونه از همین کیبوردها که میگی باید بگیرم. منم شبا میشینم خیلی از وبلاگارو می خونم.

ارزون شده جدیدا. حالا اگه خود لپ تاپ داشته باشه که بهتر ولی مال من نداشت. ولی الان میفهمم از ضروریاته هر سیستم و لپ تاپیه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد