برادرزاده م غر میزنه و هیچ راهی برای سرگرم کردنش ندارم. تنها چیزی که به ذهنم میرسه اینه که سیستم رو روشن کنم و باب اسفنجی کارتن مورد علاقه ش رو بذارم. اونم استقبال می کنه و میشینه رو صندلی . خیلی خسته م همزمان که داره کارتنش رو میبینه یکم میخوابم ولی اگه بذاره. به عمد صدای کارتنش رو بالا میبره پ. بهش میگم خب چرا زیاد می کنی میگه نخواب من میترسم. با قیافه مچاله شده میگم باشه. با چشمهای نیمه باز مانیتور رو نگاه می کنم. به نظر احمقانه میاد این کارتن و کارهایی که انجام میدن. موجودی که عجیب سرخوشه و پاتریک که عجیب خنگه. برادرزاده ام مثه کارمندهای بانک انگاری که مجبور باشه همزمان با وسایل روی میز یه چیزی درست کنه چشماش رو هر چند ثانیه میندازه سمت مانیتور و بعدش یه نیم نگاه به من که مثلا حواسم بهت هست نخوابی! به خودم میگم چیه این کارتن ها و چقدر مسخره ست. ولی از بچگی خودم یادم میاد. ما برای این کارتن ها و برای ساعت پنج بعدازظهر و فوتبالیست ها از صبحش لحظه شماری می کردیم. کلی فانتزی تو ذهنمون درست می کردیم. ما که تو خونه دختر نداشتیم خیلی جودی ابوت و آنه شرلی رو به حساب نمیاوردیم و خیلی هم برامون مهم نبود چی میشه آخرش. شاید به این خاطر بود که میترسیدیم پیگیر بشیم و بقیه بهمون بگن این کارتن ها مال دخترهاست و فکر کنم همین هم بود یعنی اینطوری بود که اگه متهم می شدیم انگ بچه بودن و لوس بودن و این چیزها بهمون می خورد که اصلا تو کتمون نمی رفت.
شاید نیم ساعتی چشمهام به مانیتور دوخته شده بود ولی جای دیگه بودم. رفته بودم به قدیمها . برادرزاده ام رفته بود برا خودش یه چیزی بیاره همزمان که داره کارتن میبینه و با وسیله های روی میز بازی می کنه دهنش هم بیکار نمونه و وقتی نشست رو صندلی یه نگاه به من کرد و گفت عمو تو هم کارتن دوست داری؟ موندم بگم نه. گفتم آره خیلی دوست دارم. گفت باب اسفنجیم دوست داری؟ گفتم اوووه چه جور. گفت پس تو اختاپوسی . گفتم باشه :)
پاتریک همخوبه
عاشقشم
خدا وکیل اونهایی که ما میدیدم صدبار شرف داشت به این جدیدها
حالا باب اسفنجی خوبه دیگه. و الببته فقط اختاپوس
اخییی ، اختاپوس خیلی خوبه
همیشه این دخترونه پسرونه بودن رو مخه
از دفعه بعدی هم براش کلارینت بزن فانتزیش تکمیل بشه
چه ایده خوبی