نیمه شب نوشت
نیمه شب نوشت

نیمه شب نوشت

#روزمرگی

این چه کاریه ها خانواده ها می کنند؟ یادمه وقتی برادر بزرگترم رو می خواستن زورکی زن بدن هر دفعه یه دعوایی می شد تو خونه که تهش باید خورده شیشه و ظرفهای چینی رو از کف آشپزخونه جمع می کردیم . برادر بزرگتره اسم ازدواج که میومد حداقل خسارتی که به اموال خونه وارد می کرد شکوندن یه ظرف بود. حالا گوشی بماند که چندتایی عوض کرده بود. من خدمت بودم که گفتن داریم می بریمش خواستگاری. گفتم مگه میاد؟ گفتن زورکی  می بریمش. خلاصه روایت است که گفتن آقا پسر و دخترخانوم برن تو اتاق با همدیگه حرف بزنن و گویا خیلی هم طول نمی کشه حرفهاشون. آقا پسر که تا قبل از این زورکی اومده بود وقتی با سوال پدر خانواده مواجه می شه که می پرسه خب پسرجان چی شد؟ چطور بود؟ جوابی که دریافت می کنه فقط یه لبخند گنده بود که همه تعجب کردند که این چرا اینطوری شد. خلاصه این ازدواج با کلی مراسم تموم میشه. عروس و داماد رو من بردم خونه شون. 

برادر کوچیکتر داستانش متفاوت بود اما. از اونهایی بود که حتی توی رفاقت هم به یکی قانع نبود. برا خودش برو بیایی داشت و اسم ازدواج که میومد می گفت آره می خوام زن بگیرم. پدر خانواده اما می دید که این بچه ش یکمی سبک تشریف داره راضی نمی شد چون هم حساب و کتاب نداشت خرجهاش هم خیلی اهل دوست و رفیق و البته قهوه خونه و قلیون بود. اما این بچه پشتکار خوبی داشت تو انتخاب مورد برا خودش. اولین کسیکه برای ازدواج در نظر گرفت دختر فامیلی بود که به شدت کل فامیل فراری بودند ازش. خب طبیعی بود که یه دعوایی بشه توی خونه و مورد رد بشه. مورد بعدی اما خواهر خانم یکی از همکارها بود که بالاخره رو این یه مورد اصرار می کنه و باز می بینه که همه مخالفن. خب اینجا بر خلاف مورد اولی که توی نخواستن ظرف و کاسه و گوشی رو میزد زمین و خورد می کرد برادر کوچیکتر خلاقیت بهتری داشت و گوشی آیفونش رو زد کوبید و خورد و خاکشیر کرد که به همه بفهمونه نه آقا این از اون داستانها نیست. خلاصه برای جلوگیری از خسارت های مالی بیشتر خانواده رضایت میدن و ازدواج سر می گیره حالا بماند که رسم و رسومات متفاوت دو گروه آدم از جاهای مختلف چه داستانها و چه دعواهایی پیش آورد. ازدواج اینها هم تموم شد. 

شاید بخوام برای آخر این پستم یه اتفاق قشنگ درست کنم ولی خب نه چیزی که هست اینه که دو تا عروسها با هم جنگ و دعوا دارند و کار به ایل و قشون کشی شاید برسه .خانواده از جفت اینها شاکین. من فکر می کنم اگه نتیجه گیری اخلاقی بخوام داشته باشم می رسم به اینکه آه اون کاسه بشقاب ها و گوشی ها همه رو گرفته و جدی چرا اصرار آخه؟ 

نظرات 4 + ارسال نظر
snowgirl دوشنبه 14 تیر 1400 ساعت 21:25 http://snowgirl-snow.blogsky.com/

حیف گوشی
ولی در کل ، خانواده برای مخالفت افریده شده :)) هرچی بخای خلاف اونو ازت انتظار دان :|

مثال نقض داریم تو این مورد ولی قسمت ما نشده

توت فرنگی یکشنبه 6 تیر 1400 ساعت 15:32

هر دفعه یاداوری بکن به داداشت نمیخواستی زن بگیری که

نمیشه. هنوز انگیزه داره برا دعوا

عمه خانم جمعه 4 تیر 1400 ساعت 09:09 https://amehkhanoom.blogsky.com

شایدم آه پولهایی که بابت اون شکستنی ها رفته است، ولی خدایی چرا اینهمه اصرار و جنگ؟؟ هیچ چیزی زورکی نمیشه

آره واقعا زورکی هیچیش خوب نیست

Baran جمعه 4 تیر 1400 ساعت 08:53

کاسه و بشقاب و اپل و آیفن یافت و خریده میشه...
آن چه که مهمِ ،تن سلامتی و روح و
روانِ!
لطفا اینقدر خودتون رو با حرص و جوش ها نشکنید و
آسیب نرسونید،...
جنگ و دعوا دیگران هم ب صلح و آشتی می رسه،...
لطفا،با تمام وجود،به آرزو تون.به محله ی قدیمی ،به
اتفاق های خوب و قشنگ،
به گلدون نعناع،به اختاپوس و به لبخندی که می زنید......فکر کنید وب اندیشید.....

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد