نیمه شب نوشت
نیمه شب نوشت

نیمه شب نوشت

#روزمرگی

داشتم فوتبال می دیدم. تقریبا از نیمه دوم رد شده بود بازی و یه حسی بهم گفت چقدر راحتم موقع دیدن این بازی. حالا خیلی هم طرفدار دو تا تیم نبودم ولی همیشه موقع دیدن فوتبال خیس عرق می شدم از هیجان شاید همیشه خودم رو می ذاشتم جای بازیکن  ولی این دفعه نه. یهو دقت کردم دیدم صدای تلویزیون رو بستم دارم بی صدا بازی رو می بینم. پنجره رو باز کرده بودم که هوای بیرون بیاد و خب سر و صدای ماشین های بیرون زیاد بود ولی اصلا متوجه نشده بودم که دارم بی صدا بازی رو می بینم. صدای تلویزیون رو دوباره فعال کردم. به به!! کی گزارش می کنه!! آقا جواد خیابانی. 

<<شما حتما یادتون میاد فینال سال 1952 رو بین فلان وفلان تیم یا فینال مسابقات اروپایی سال 1992 . یک زمانی توی این تیم فلان بازیکن مطرح بود. دهه شصت میلادی>>

دیدم دارم خل می شم . بابا دیوانه ای رسما . آخه کی از چند سال پیش یادش میاد که از اون موقع یادش بیاد. با اینکه خیلی فوتبالی بودم ولی لعنتی آخه فینال 1992!!. از کجا میاری این حجم از چرندیات رو. حس درونیم گفت آروم باش. با همون وسیله ای که صدای تلویزیون رو وصل کردی و قبلش آرامش داشتی الان میتونی قطعش کنی. صدای موتور و ماشین های گذری یا عابرهای پیاده ای که بلندبلند حرف می زدن میشه ترجیح داد برای صدایی که پول می گیره سعی می کنه احمق باشه.

نظرات 6 + ارسال نظر
بهزاد جمعه 18 تیر 1400 ساعت 03:06

فوتبال چیه مرد
از بچه مردم یاد بگیر برو سیگاری بنگی گلی چیزی بزن حداقل

از ما که گذشت ولی نکن با خودت پسرجان

توت فرنگی دوشنبه 14 تیر 1400 ساعت 19:17 http://banoyeordibeheshti.blogfa.com/

سلااااااااااام رفیق قدیمی خوبی اقا

سلام. چه عجب ازین ورا. خوش اومدی

رویا جمعه 11 تیر 1400 ساعت 20:55

دیدن آدمای در حال دویدن و شنیدن صدای ماشینای در حال حرکت موضوع جالبی برای تصور کردنه.
اگه صدای موتور می‌دادیم چی
مثلا جواد خیابانی صدای اگزوز می‌داد حین گزارش

خدایی نگو اینطوری. جواد خیابانی همینطوریش قابل تحمل نیست اصلا

سحر پنج‌شنبه 10 تیر 1400 ساعت 13:35 https://roya-94.blogsky.com/

1992_ من تو دنیا نبودم حتی

ما بودیم چیزی رو از دست ندادی.

Baran چهارشنبه 9 تیر 1400 ساعت 16:35

من از لحن آقا رضا جاودانی خوش ام میاد و
اکثر برنامه هایی که،ایشان مجری باشند رو،گوش می کنم.
والبته.گزارش های آقای هادیِ عامل رو

و احسنت به حس درونی شما.مرسی که به حرفش گوش کردین.

یاد آور شعر شمس لنگرودی شد:
آرام باش عزیز من
آرام باش.
حکایت دریاست زندگی،
گاهی درخشش آفتاب،
برق و بوی نمک،
ترشح شادمانی،
گاهی هم فرو می‌رویم،
چشم‌های‌مان را می‌بندیم،
همه جا تاریکی است.
آرام باش عزیز من
آرام باش
دوباره سر از آب بیرون می‌آوریم
و تلالو آفتاب را می‌بینیم
زیر بوته‌ای از برف
که این دفعه
درست از جایی که تو دوست داری طالع می شود.

ممنون برای شعر زیبا

عمه خانم سه‌شنبه 8 تیر 1400 ساعت 16:22 https://amehkhanoom.blogsky.com

دیشب به خان داداش میگفتم بی صدا ببین، اصلا خاموش کن، اون میگفت فوتبال را باید باصدای بلند دید، چطور بی صدا دیدین اخه؟

اصلا نصف استرس دیدنش به خاطر چرندگویی گزارشگران وطنیشه وگرنه با صدا بهتره

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد