نیمه شب نوشت
نیمه شب نوشت

نیمه شب نوشت

#روزمرگی

یه دوستی دارم خیلی به فکر منه. بعضی وقتها زنگ میزنه خبر می گیره و حال و احوال می پرسه . بهش میگم کاری داشتی زنگ زدی میگه نه خواستم حالت رو بپرسم و کلی خوشحال میشم از این کارش. قرار شد یه آموزشی از کاری که انجام میده رو بده و کار رو یاد بگیرم. خیلی وقته دنبالشم که این کار رو یاد بگیرم ولی انگار فرار می کنه از این موضوع. بعد از چند جلسه رفت و آمد به شرکتشون قرار شد اگه پروژه بگیرن من هم باشم و اون کار رو عملی انجام بدم. تاکید کردم کار دفتری  و همینی باشه که یاد می گیریم نه کارگاهی و سر و کله زدن با آدمهای دیگه. قبول کرد. 


ساعت سه ظهر روز پنجشنبه 

تلفن زنگ میخوره (دوستم) : 

-سلام جان

+سلام مخلصم ... آقا یه فایل اکسل برات می فرستم تا فردا حساب کتابش رو انجام بده 

- خب من اون مدل کار رو ده ساله انجام ندادم یادم نمیاد چی به چیه

+(یه چیزهایی راهنمایی می کنه نمی فهمم) چیز خاصی نیست سخت نگیر راحته 

- خب باشه برسم خونه ببینم چی به چیه. الان کجایی؟ 

+من خونه پدر زنم 

-باشه بهت زنگ می زنم

+ باشه خداحافظ


چند روز دیگه. پشت تلفن 

+قرار شد یه پروژه بگیریم اطراف شهر نزدیکه. صبح ساعت شیش و نیم ماشین میاد دنبالت تا چهار پنج 

-قرار بود کار اجرایی نباشم. کار دفتری باشه. نرم افزاری که داشتیم یاد می گرفتیم.

+نه دیگه. مهندس باید از یه جایی شروع کنی. کار با دوربین نقشه برداری یاد داری؟ 

-نه خیلی وقته باهاش کار نکردم. ولی من سر پروژه نمیام. تجربه خوبی ندارم و حال و حوصله کل کل کردن با کلی آدم رو هم ندارم. ضمن اینکه با این سن نمی خوام شروع کنم. دیگه حس و حال شروع کردن این مدل کار رو ندارم. توی پروژه های قبلی خیلی اذیت شدم.

+این فرق داره مهندس. تو بر اساس تجربیات بد گذشته ت قضاوت می کنی.

- به هر حال کار کارگاهی ذاتش همینه. صورت مسئله که عوض نمیشه. سر و کله زدن با کارگر، مهندس های بالاسر ، ناظر پروژه و آدم هایی که از ادارات میان و زد و بندهای پشت کار. حرف در آوردن ها. رشوه دادن ها، حقوق های ضعیف و بد موقع و تازه کار توی محیط بیرون که چهار روز دیگه سرد میشه و سخت هم میشه.

+ حال حرف می زنیم با هم . الان جوابت نه هست؟ 

- نه هنوز ولی حرف می زنیم حضوری 

+ باشه خداحافظ


بعد چندین سال رفاقت میشه پشت پرده خیلی از این رفتارها با همین چند تا مکالمه فهمید. دوستی که وقتی رفته خونه پدرزنش و کاری رو قبول کرده و نمی رسه انجام بده و داره لطف می کنه و اون کار رو به من میده در حالی که اصلا آمادگیش رو نداشتم و قراری که با هم گذاشتیم و بعدش هیچ و پوچ شد. 

نتیجه گیری: اون زنگ زدنها برای حال و احوال پرسیدن نبود. تهش می رسه به خواسته ای که منفعت یک طرفه تامین میشه و فشار به طرف دیگه.

نظرات 3 + ارسال نظر
soheila پنج‌شنبه 28 مرداد 1400 ساعت 21:18 https://snowgirl-snow.blogsky.com/

خب ادما همینن چه میشه کرد . فقط باید با یه لبخند ژکوند باهاشون کنار اومد

به خدا اگه بلد باشم

عمه خانم پنج‌شنبه 28 مرداد 1400 ساعت 11:27 https://amehkhanoom.blogsky.com

من که یک دوست دارم از دوم دبیرستان با خمیم، زنگ میزنه حال و احوال من قشنگ نیدونم زنگ زده برای من از فلان موفقیتش صحبت کنه، حالا چرا من؟ خدا میدونه

بعضی ها همینطورین. دنبال تایید شدن می گردن و اینکه بگن هی فلانی من از تو بهترم

بهزاد دوشنبه 25 مرداد 1400 ساعت 11:18

والا همون اولش که گفتی زنگ میزنه همینجوری حال احوال... فهمیدم آخرش به کجا ختم میشه

به خدا عذابه هر وقت جواب اینها رو میدم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد