نیمه شب نوشت
نیمه شب نوشت

نیمه شب نوشت

آرایش می کنیم که اصل صورتمون دیده نشه، بینی عمل می کنیم که واقعیت رو عوض کنیم، کلاه میذاریم تا کله بی مو رو بپوشونیم. لباس گرون و برند می پوشیم تا شخصیتمون رو پشتش پنهان کنیم. ساعت و گوشی با آخرین امکانات موجود رو میگیریم تا بگیم کلاس یعنی این و سر آخر همه اون چیزایی که نمیخوایم بقیه ببینن رو تو رفتار  لو میدیم. ما آدمهای رازداری نیستیم. بین خود و خودمون.

چرا؟

چرا وقتی میرید همه چی رو نابود می کنید؟ حالا اگه مثه من نمیاد سر بزنید حداقل بذارید نوشته هاتون بمونه. چی میشه مگه؟ حتما باید همه رو شیفت دیلییت کنید بره؟

بعد مدتها، نیمه شب

میتونی روی یه ارتفاع بلند نشسته باشی و حرکت ابرها رو تماشا کنی و اون قله روبرو و اینکه آدمهایی که اون بالان چه منظره ای رو دارن میبینن یا اینکه تو حیاط خونه دوستت باشی و زیر درخت توت سیاه و گیلاسش به این فکر کنی که این گربه با این دو تا بچه ش چه بامزه ن و یا اینکه منظره دوردست یه مزرعه گندم که زرد شده و هوای گرم داره موج موج میزنه و تو توی سایه نشستی و داری لذت میبری از دوردست بودنش. همه اینها اینقدر خوب هست که نخوای هیچوقت تموم بشه اما همیشه گفتم و بازم میگم هیچی سکوت نیمه شب نمیشه. نیمه شبی که بتونی بخونی ، بنویسی و فکر کنی. بعد دو سال کاری که باعث شده زود خوابیدن و از دست دادن نیمه شبها رو تمرین کنم وقتشه یکم این ساعتها رو با خودم باشم. به دور از هر دنیای دیگه.

دوباره

حالتی که الان دارم مثل بچه همسایه ایه که خیلی با بچه های دیگه دوست بوده و بعد این همه سال دوستی یه دفعه میذاره میره و پشت سرش هم نگاه نمی کنه. بعد برگشتش مثل غریبه ها شده. توقع نداره کسی تحویلش بگیره. این همه دوست و رفیق و خاطره رو با هم ترک کرده خیلی شانس بیاره دوباره راهش بدن.


بعد کلی دردسر سراغ کار تازه ای رفتم. قبل اینکه آفتاب بیاد بالا میرم و وقتی برمی گردم آفتاب رفته پایین. بعد از کار هم مشخصه اوضاع چطوریه. خواب و خواب و کارهای ناتموم. نوشتن ازون کارهاییه که نمیشه مثل موسیقی تو پس زمینه اجراش کرد. باید حواست جمع باشه و وقت بذاری. چیزی که تو این دو سه ماه نداشتم. خوشحالم که صفحه لاگین بلاگ اسکای پسوردم رو قبول کرد.