نیمه شب نوشت
نیمه شب نوشت

نیمه شب نوشت

دوازده شب

توی این نیمه شب تابستانی ذهن ناآرامم را به سمت یک موضوع هدایت می کنم. قبلاً تابستان و نیمه شبش چه ریختی بود. تابستان فصل خاطرات و رویاهای من است. یادم نرفته انتظارش را می کشیدم تا امتحانات لعنتی تمام بشود و دوباره با کارهایی که دوست داشتم سرگرم بشم. روزهای داغی که بدون کولر در اتاق بزرگم تک و تنها با قطعات و سیم پیچ ها و لوازم الکترونیک سپری می شد.شبهایی که تا نیمه شبها در جستجوی کانال رادیویی جدیدی می گذشت. فوتبال بازی کردن های بدون خستگی و چند ساعته توی کوچه آسفالت با توپ پلاستیکی. صحبت های شبانه با بچه های همسایه و خیره شدن به آسمان محدود شب و کشف چیزهایی که توی کتاب می خواندم. بیشتر ازینها یادم هست ولی یادآوری اش زمان بر است. حتی برای خودم.

نیمه شب تابستانی ام را با آرزو به پایان می برم. آرزوی بر آورده شدن خواسته های حداقلی کسیکه بیشتر ازینها لیاقت دارد تا جبر زمانه بیشتر ازین آزارش ندهد. آرزو می کنم روزی بشود پشت سرت را با لبخند نازکی که بر لب داری ببینی.