نیمه شب نوشت
نیمه شب نوشت

نیمه شب نوشت

نوشته ای با تاریخ

همیشه ترجیحم این بوده که جایی که درش می نویسم به دور از تاریخ و زمان و مکان و اتفاقات سیاسی و اجتماعی باشه یعنی اینطور نباشه که الان جو جامعه به یه سمتیه منم راجع به همون بنویسم . دوست داشتم اینطور بوده باشه که زمان و مکان نداشته باشه نوشته هام ولی مگه میشه؟ شاید به هر کاری که دست میزنم که یکم از بار و فشار اخبار روز در مورد بیماری و اتفاقاتی که میفته فاصله بگیرم اما نمیشه. چرا؟ چون همه درگیرن. چرا؟ چون هنوز خیلی ها باور ندارن چه مشکلاتی داره گرفتار شدن به همچین بیماری ای. بله! خیلی ها نمی میرن. بچه ها نمی میرن جوونها کمتر دچار مشکل میشن ولی مشکل جای دیگه ست. خیلی ها بی خیالند. و مشکل اصلی این بی خیال ها اینجاست که رعایت هیچ چیز رو نمی کنند و درد همینه که این بیماری متوقف نمیشه به این سادگی. 

و به قول دوستی شاید خیلی خاطر جونمون رو می خوایم و زیادی جدیش گرفتیم و این خودخواهانه ترین نگاه به زندگیه. نه به زندگی خودمون بلکه به پدر و مادر پیر و مریضی که میشه باشند و این تفکر خودخواهانه  و جدی نگرفتنش استرس نبودنشون رو زیاد کرده. 

اسفند ۹۸ باید تو خاطر خیلی هایی که موندن بمونه.

گلایه

بابا همینطوری در وبلاگتون رو نبندید برید. خب بذارید باشه ما به همون پستهای قدیمیتون راضی هستیم . چرا کلا تعطیلش می کنین آخه! دلخوشی یکی مثه من که بعد مدتها میاد یه چیزی مینویسه و حال و احوال وبلاگی هایی که ازشون میخونده براشون مهمه همینه. کاش بذارید بمونه. کاش خودمون میریم صحنه رو بذاریم باشه...

سنگینی این زمستان رفتنی

هر بار که دستم میره به کیبورد برای نوشتن ، جنگ نابرابری در میگیره بین اینکه نباید از غم و غصه ها نوشت چون بار منفی داره و باعث میشه حال ناخوبت ناخوبتر بشه و اینکه بالاخره این حرفها رو باید از دل ریخت بیرون که روی دل نمونه . از یه طرف دیگه سوال اینه که برای کی مینویسم؟ شاید در بیخیال ترین حالت ممکنه بشه گفت برای خودم ولی به هر حال جایی منتشر میشه که همه میتونن ببینن. نه اینکه مهم باشه ولی از حالت خصوصیش در میاد.

همیشه آخر یک فصل که میشه یه جورایی حوصله سر بر میشه. آخرهای بهار گرم و شرجی میشه. آخرهای تابستون حس غم اومدن پاییزه (اصلا حس خوبی نسبت به اومدن پاییز ندارم و نداشتم) و آخرهای پاییز که خودش فاجعه ایست به نام زمستان با اون روزهای کوتاه و سرد. با آدمهای یخ زده و منجمد و حتی زندگی هم بخوای نخوای میره تو خواب حتی اگه گفته بشه دویدن سر صبح برای یه لقمه نون سرجاشه یا درس و دانشگاه ولی به شدت در این مورد ایده آل گرا شدم. شاید اگه حق انتخاب داشتم یه کشور جنوب شرقی آسیا رو انتخاب میکردم با آب و هوای همیشه گرم و آفتابی یا شایدم آمریکای مرکزی و انتخابم ترجیحا شمال و جنوب کره زمین نبود. عجیبه که با اومدن نشانه ای بهار حسش با خودش نمیاد یا به من نمیاد. بعضی چیزها سر جای خودش هست حتی اگه با ناله کردن بگم نه این مثل قدیمها نیست. مشخصه هیچ چیزی دیگه مثل قدیمهاش نیست ولی بیا بازم دلخوش باشیم به همین گلهای زردی که دم بهار در میاد یا شکوفه های درختهای جنگلی. شاید باید به همین ها دلم رو خوش کنم تا بگذره . بگذره هر چیزی روی دل سنگینی می کنه . دست تقدیر رو چه دیدی شاید بهار بتونه این سنگینی این روزها رو بشوره ببره.



 ♫ - Jim Robbins - Bozeman Walts


نوستالژی

یاداوری خاطرات یک دهه شصتی از گذشته ش جدا از نوستالژیک بودن و غمی که بعدش ته دلش ته نشین میشه یه حس قشنگی داره که حتی بعضی وقتها برای خودآزاری هم شده آدم میره سراغش. حالا قصدم این نیست که تو وضعیت این روزها بازم حرف غن و غصه بزنم ولی وقتی برمیگردم به اون سالها میشه حس کرد با اینکه این همه مشکلات بوده اون موقع و اگه خوشی و لذتی هم بوده درجه خلوصش بالا بوده . مثلا به این فکر میکنم که چرا سفر به گیلان بیست سال پیش برام لذتبخش تر بوده تا اینکه الان بخوام برم همونجا . (در اینکه الان هم میخوام شکی نیست). 

نمیدونم ولی انگار نمیتونم حتی به خودم هم منظورم رو بفهمونم. شاید توقع دارم هنوز حس ها و نوستالژی هایی از جنس اون دوران بتونم پیدا کنم.

تو اولین فرصت

میخوام یه اپلیکیشن درست کنم به اسم «تو اولین فرصت » . 

تو اولین فرصت منظم ورزش رو شروع کنم و از نظر بدنی رو بیام.

تو اولین فرصت ریخت و پاشهای محل کار و خونه رو جمع و کنم یه سر و سامونی بدم به این وضع.

تو اولین فرصت برم چند تا از دوستها و آشناهایی که باید ببینم رو ببینم .

تو اولین فرصت یه مسیر متفاوت و درست و حسابی رو کوهنوردی کنم.

تو اولین فرصت باید برم پاییز منطقه رو ببینم. خیلی وقته ندیدم.

تو اولین فرصت باید همه New Folder های سیستم رو تغییر نام بدم!

تو اولین فرصت باید عکسهایی که از خیلی سال پیش گرفتم و دسته بندی نشدن رو درست کنم.

تو اولین فرصت باید یاد گرفتن سازی که دوست دارم رو شروع کنم.

تو اولین فرصت باید یه زبان برنامه نویسی یاد بگیرم که خیلی لازمه. 

تو اولین فرصت باید این برنامه «تو اولین فرصت» رو یه طوری بنویسم. 

ولی خب باشه فعلا . تو اولین فرصت انجامش میدم.